یک هفته از آتشبس گذشته و خانه خرابههای غزه به آرامش رسیده. از همه مهمتر مردم فلسطین یک هفته هست که روی خوش پیروزی را با زنها و بچهها تقسیم میکنند. نمیشود گفت چه کسانی مقاومترند؟ زنها، مردها یا حتی بچهها؟
هر کس را در این سرزمین ببینی؛ مقاومت با گوشت و پوست و استخوانش یکی شده و مثل خون در رگهایش جریان دارد. حکایتش شده مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه. پیدا کردن یکی از هزاران هزار انسان مقاوم، مشکل است.
از صبح علیالطلوع نیروهای حماس با سر و شکل همیشگیشان به خط شدند. لباسهای مقدسی که تار و پودش را مقاومت به هم بافته. با نقابهایی به صورت و سربندهای سبز و قرمز به پیشانی یا بازو. از قصد اسلحههایی به دوش دارند. تافور را میگویم. همانهایی که روزی سلاح مخصوص نخبههای اسرائیل بود ولی حالا روی دوش نیروهای حماس جاخوش کرده.
چه حقارتی از این بالاتر برای ارتش اسرائیل؟!
بعد از چند ساعت انتظار، آرامسازی و نظمدهی به مردم بالاخره نیروهای مخصوص، اسرا را برای تحویل آوردند. نیروهای حماس بالای جایگاهی ایستاده بودند. بنری ازش آویزان و رویش نوشته بود: «اسرائیل هرگز پیروز نخواهد شد.»
چهار زن نظامی، با کفش و لباس نظامی آمدند. چهار زنی که اسرائیل ابا داشت تصویر آنها را با لباسهای نظامی نشان دهد تا بلکه از دوز آبروریزیاش کم کند.
حماس برای تامین امنیت، بیست سی تا ماشین تویوتای سفیدرنگ که انگار همین الان از کمپانی در آورده را رو کرد. آن هم بدون خط و خش. خیلی زیبا گوشهای از قدرتش را در دل خرابههای باقی مانده از بزرگترین نسل کشی تاریخ، ردیف کرد. عمراً اسرائیل جواب این معماها را بتواند تا ابد بفهمد.
حماس واقعا حماسه میسازد. از هر طرف که ببینی کار و عملش، حماسی است.
اما باشکوهتر طرف مقابل بود. نه اشتباه نکن! ذهنت به طرف غاصبهای بی پدر و مادر نرود.
حرفم اسرا یا بهتر بگویم آزادههای فلسطینی است. نه نه! بهترتر از همه اینها؛ یحیی سنوارهای آینده.
چه خوب که شبکه خبر ۲ تلویزیون ایران گوشهای از این لحظات را نشان داد. گرچه ضعف و نقص در ارسال تصویر داشت ولی بعض هیچی بود.
دیدن شور و شوق مردم و اسرا به دلم خیلی حال میداد به حدی که حرارتش از چشمهایم بخار میکرد و میریخت.
صحنههایی که تکرار تاریخ خودمان بود در روزهای بازگشت آزادگان به ایران.
چه وجه شباهتی! انگار رسم است که آزاده وطن، جایش باید روی دوش مردمش باشد. قهرمان وطن خوش آمدی!
رشتههای محبت مگر قطع میشد؟
بغل، بوسه، اشک شوق و بالا آوردن دو انگشت سبابه و انگشت بغلیاش به نشانه پیروزی.
قهرمانهایی که معلوم است روزی نوجوان یا جوان رفتند و الان پا به سن گذاشته، برگشتند.
برگشت مردی بعد از سی و شش سال.
برگشت تازه دامادی بعد از ده سال انتظارِ همسرش.
برگشت پسری بعد از بیست و دو سال، که حالا شاید چهل سال داشت.
برگشت پدر خبرنگاری بعد از یک سال که فرزندانش را بو میکرد و میبوسید.
اصلاً هر چه بگویم حق روایتش ادا نمیشود. ولی شنبهترین شنبه تاریخِ مقاومت امروز رقم خورد.
باشد تا بیشتر از قبل این لحظات و صحنهها نصیب و روزی جبهه مقاومت بشود؛ انشاءالله.
ملیحه خانی
شنبه | ۶ بهمن ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان