یکشنبه, 21 اردیبهشت,1404

شور مقاومت

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 16 آبان,1403 نویسنده : اعظم رنجبر کرمان
شور مقاومت

وقتی گل‌کلم‌ها و کرفس‌ها داخل شیشه رفتند، سرکه و آب نمک روی آن‌ها ریختیم.

درب شیشه را محکم کردیم و یک گوشه‌ی تاریک و خنک به ترتیب و کنار هم چیدیمشان.

حالا که کار آماده‌سازی تمام شده بود؛ باید درباره‌ی فروش آن‌ها تصمیم می‌گرفتیم.

پشنهاداتی آمد، اما به ذهنم رسید که فروش شورها در مراسم پنجشنبه‌های پارک محله باشد؛ در کنار شهید گمنام و همراه با قرائت زیارت عاشورا؛ می‌تواند برنامه‌ی خوبی باشد. تبیین در کنار شهید گمنام برکات زیادی دارد.

با مسئول برنامه صحبت کردم، پیشنهادم با استقبال زیادی روبه‌رو شد و برای پنجشنبه‌ی پیشِ‌رو برنامه‌ها را هماهنگ کردیم.

حواسمان به آب و هوا نبود. پنجشنبه هوا بارانی و سرد شد.

برنامه را کنسل و به ناچار به هفته‌ی بعد موکول کردیم.

این‌بار قرارمان دوشنبه شد. پارکی دیگر در وسط شهر برای فروش انتخاب کردیم.

روز موعود فرا رسید.

با چند نفر از هم محله‌ای‌ها، وسط پارک میزی گذاشتیم و بساط شور به پا شد، شوری از جنس مقاومت.

تعداد رهگذران کم بود.

دوستان برای جلب نظر مردم به استقبالشان می‌رفتند؛ اما آن‌ها مقاوم در نخریدن.

خوشحال بودیم از حضور در صحنه.

فروش برایمان مهم نبود، ما برای تبیین و آشنا کردن افراد با نیت‌مان آمده بودیم.

بساط‌مان را جمع کردیم و راهی خانه شدیم.

غذایم روی گاز بود. صدای قل قل خورشت بلند شده بود، قاشق را برداشتم و سراغ قابلمه رفتم.

همانطور که قاشق را میان خورشت‌های تقریبا جاافتاده می‌چرخاندم فکرها و خاطرات و دغدغه‌های موازی را مرور می‌کردم.

یکدفعه، میان تمام دغدغه‌ها چیزی به ذهنم رسید! می‌شود عصر امروز، همین پنجشنبه‌ی جاری، بار دیگر به پارک محله برویم و در کنار شهید گمنام بساط شور به پا کنیم؟

سرم را سمت ستون وسط دیوار چرخاندم.

عقربه‌های ساعت روی دوی بعد از ظهر توقف کرده بودند! وقتی برای هدر دادن نداشتم‌.

سریع به دوستانم پیام دادم وقتی از همراهی دو سه نفری دلم قرص شد، شماره‌ی مسئول برنامه‌ی پارک را گرفتم و میز را با او هماهنگ کردم.

ساعت چهار، بار دیگر شورها را برای فروش روی میز چیده شد.

قبل از شروع مراسم، مجری از کار ما گفت: "مهمانان عزیز قبل از اینکه مداح بیاید عرض کنم که، یه تعداد از بانوان دغدغه‌مند برای حمایت از جبهه مقاومت مقداری ترشی شور درست کردن و می‌خوان با فروش این‌ها، هزینه رو برای مردم لبنان ارسال کنند و اسم کارشون رو هم گذاشتن شور مقاومت".

استقبال مردم از همینجا شروع شد.

امروز همه چیز خیلی غیرمنتظرانه جور شد تا ما به آن هدفی که داشتیم برسیم.

با مردم حرف زدیم، از کارمان گفتیم. درد دل‌ها را شنیدیم.

برای جبهه مقاومت دل سوزاندیم و اشک ریختیم.

تصمیم گرفتیم کاری کنیم.

یاد نیت و پیشنهاد خودم افتادم، انگار شهید گمنام، آبروی محله، خودش نیز دوست داشت میزبان ما باشد.

خدا را شکر که ما سهمی در حمایت از جبهه مقاومت داشتیم.


اعظم رنجبر

پنج‌شنبه | ۱۰ آبان ۱۴۰۳ | کرمان


برچسب ها :