سه شنبه, 10 تیر,1404

شیر به شیر

تاریخ ارسال : سه شنبه, 10 تیر,1404 نویسنده : الهام هاتف رشت
شیر به شیر

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا تصمیم بگیرم که بچه‌ها را بگذارم بروم. دلم پر از خشم بود و باید با سیل جمعیت خروشان می‌‌شد. 

بلاخره تصمیمم را گرفتم چون می‌دانستم بچه‌ها دست و پایم را تنگ می‌کنند و نمی‌توانم هرسویی که می‌خواهم بروم.برایشان ساک بستم و فرستادمشان خانه‌ی خواهرم و به همراه دختر بزرگم راهی مصلی شدیم. ساعت یازده و

مصلی به سرعت در حال پُرشدن بود. افراد به قسمت بالا هدایت می‌شدند. در گوشه‌ای صدای دو خانم که در حال گفت‌وگو بودند را می‌شنیدم. اولی می‌گفت: «از تهران اومدم، تا به‌حال نماز جمعه نیومده بودم ولی اینبار فرق داره...» 

دومی گفت: «من خونه‌م نزدیک شهرک سپیدرود رشته، دیشب اونجا رو زدن واقعا وحشتناک بود، وای خدا تازه می‌فهمم بچه‌های غزه چی می‌کشیدن، ترس رو با تمام وجودم درک کردم». 

زن دوم خندید گفت: «با همین یه حمله، غزه رو درک کردی؟ ما تو تهران یکی دوتا نشنیدیم از این صداها، مرگ رو به چشم خودم دیدم. از تهران که داشتیم می‌اومدیم دوستان می‌گفتن: "چرا می‌خوای بری، فقط نظامی‌ها رو می‌زنن." گفتم: "بهشون نمی‌شه اعتماد کرد"». 

خانم دیگری که صدایشان را می‌شنید گفت: «منم از تهران اومدم، داشتم می‌اومدم بهم می‌گفتن: "خائن‌ها فرار می‌کنن." گفتم: "حداقل کاری که می‌تونم بکنم جونم رو نجات بدم و نسل شیعه رو زیاد کنم"». 

بعد خنده‌کنان گفت: «دوتا بچه‌هام شیربه‌شیرن. خدا بخواد، بازم میارم نباید اجازه بدیم نسلمون کم بشه».


الهام هاتف

جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت

پس از باران؛ روایت‌های گیلان

ble.ir/pas_az_baran


برچسب ها :