یکشنبه, 25 خرداد,1404

صبحی که دوباره بغضمان ترکید...

تاریخ ارسال : جمعه, 23 خرداد,1404 نویسنده : زهرا سالاری کلاله
صبحی که دوباره بغضمان ترکید...

ساعت پنج صبح با صدای پدر بیدار شدم. با عجله در را باز کرد و گفت: «بلند شید... سردار سلامی رو توی تهران زدن.»

چند لحظه گیج بودم. باورم نمی‌شد.

در ایران؟ در خاک خودمان؟

برایم غیرممکن بود. مگر می‌شود این‌طور راحت دل ایران را نشانه بروند؟

دستم را بردم سمت گوشی، وارد فضای مجازی شدم...

انگار حقیقت داشت. خبرها یکی‌یکی تأیید می‌شدند. تصاویر، صداها، اشک‌ها...

حجم خسارت‌ها زیاد بود، اما آن‌چه بیشتر از همه سنگینی می‌کرد، زخمی بود که بر دل مردم نشسته بود.

دوباره حسی آشنا برگشت.

مثل همان صبح جمعه، ۱۳ دی ۹۸، وقتی بابا آمد و با صدایی لرزان گفت: «سردار سلیمانی رو توی عراق ترور کردن...»

همان بهت، همان درد، همان بغضی که گلو را می‌سوزاند.

حالا هم خانه پر از سکوت و اشک است. خواهرم گریه می‌کند. هیچ‌کس حال و حوصله کاری ندارد.

لیست شهدا به‌روزرسانی می‌شود...

هر بار که اسمی اضافه می‌شود، انگار بخشی از قلب‌مان کم می‌شود.


به مسئول ادبیات پایداری استان پیام دادم و نوشتم:

«من مطمئنم که کار اسرائیل به پایان رسیده. رهبرم گفته، و من باور دارم.

صهیونیست باید منتظر خیبر دیگری باشد.»


زهرا سالاری

جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #گلستان #کلاله

نهضت روایت گلستان

ble.ir/revait_golestan


برچسب ها :