اولینبار که شعر ای میهن خدایی، صحن امام رضایی را شنیدم، برایم تصویر نداشت و نمیتوانستم تجسمش کنم. جز نقشه ایران که گوشه شمال شرقش خراسان است و صحن و سرای امام رضا، چیز دیگری به ذهنم نمیآمد. تجسم بیرونیاش برایم مبهم بود.
امروز بعد از چهار ساعتی که از هنرستان هنرهای زیبا تا صائبیه را رفتم و آمدم و بین آدمها گذر کردم؛ میگویم میتواند شبیه کنار زاینده رود باشد؛ زاینده رود خشک ولی زنده. میگویم شبیه اتمسفر و فضای امروز خیابان مطهری است تا صائبیه.
من مراسم تشییع زیاد دیده ام. تشییع شهدا، آدمهای دور و نزدیک، آدم سیاسی، هنرمند، کوچک و بزرگ و مهم و عادی. اما فرق میکند توی مراسمت هم مارش نظامی بزنند، هم موسیقی بگذارند. حسین حسین بگویند و سینه بزنند، آهنگ نیستان علیزاده را پخش کنند، ای صفای قلب زارمِ امام رضا را بخوانند، سرود جاویدان ایران عزیز ما را بنوازند و هیئت های مذهبی هم علم و کتلشان را بالا بیاورند. فرق میکند توی مراسمت، حسام الدین سراج، شعری زمزمه کند و همه را به وجد بیاورد و حاج آقای ملائکه، خادم حرم امام رضا، برایت صلوات خاصه امام را بخواند و همه را هوایی کند.
فرق میکند چه کسانی آمده باشند تا لبه تابوتت را بگیرند و بدرقهات کنند و بلند و زیر لب بگویند: «خوب آدمی بود.» همان رسم قدیمی اصفهانی که مرده را سر دست میگیرند و میپرسند چطور آدمی بود؟ خوب آدمی بود. همه همین را میگفتند. حتی آن دختر دهه هشتادی بلوزشلواری. رشتهاش انیمیشن بود و زندگی استاد را ساخته بود. پیرزن سرمهدوز روکش ضریح امام حسین هم آمده بود. قهرمان پاراالمپیک با ویلچرش میراند و جلو میرفت. صافکار شاپور قدیم ایستاده بود وسط جمعیت و با ناراحتی تابوت را نگاه میکرد.
خیلیها عکسش را سر دست گرفته بودند. پیرمردی با چهره نورانی و عصا بهدست، دختری با شال روی شانه افتاده و آستینهای بالا رفته، مردی با پیراهن مشکی و محاسنی توپر، زنی با روسری محلی و لهجه بختیاری، پسری گیتار به دوش، ، مادری با چادر مشکی تنگ گرفته و دوقلوهای توی کالسکهاش.
همه اینها اما زیر سایه امام رضا بودند. پرچم رضوی و خدام مشکیپوش و نوای «ای صفای قلب زارم.» ایام شهادت امام رضا و تابلوی ضامن آهو و نام پدری که غلامرضاست.
آدمهای تشییع فرشچیان، همان آدمهای دوروبرمان بودند. مذهبی و غیرمذهبی، هنرمند و غیرهنرمند، مسئول و غیر مسئول، انقلابی و غیر انقلابی و... هیچکدام اما توی چشم نبودند. همه درهمتنیده، درست مثل خود ایران؛ ایرانی با یک جهان تفاوت سلیقه و اختلاف نظر اما منسجم و یکدست. مثل رنگهای متضاد نقاشی در یک تابلوی هنری.
اصفهان زیاد به خودش تشییع دیده، بخصوص تشییع هنرمند. این هنرمند اما فرق میکرد. انگارهمه ایران یک جا در تشییعش هبوط کرده باشد. هبوطی در صحن و سرای امام رضا. انگار که فرشچیان خود ایران باشد: «ای میهن خدایی، صحن امام رضایی...»
شبنم غفاریحسینی
ble.ir/jarideh_sh
سهشنبه | ۲۸ مرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان