صف پمپ بنزین ۸-۷ تا ماشین توی نوبت بودند. هر بار که جلوی جایگاه میرسیدیم، یکی از کارها که قرار بود بعد از بنزین زدن انجام دهیم، جلو میانداخت و میگفت حالا بریم سراغ این کار تا بعد!
آخرین بار، دوتا ماشین بیشتر توی صف نبود. رفتیم توی جایگاه
گفتم: آخرش که باید تو صف میایستادی! کم و زیاد اون، ده دقیقه بیشتر تفاوتش نبود!
گفت: نمیخوام دل وطنفروش رو خوش کنم برای عکس گرفتن از صف بنزین!
گلزار اسدی
سهشنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان
مجموعه ادبی روایتخانه
ble.ir/revayat_khane