شنبه, 20 اردیبهشت,1404

ضاحیه، مقتدر مظلوم

تاریخ ارسال : یکشنبه, 27 آبان,1403 نویسنده : سید مهدی خضری بیروت
ضاحیه، مقتدر مظلوم

دیروز ساعتی را در ضاحیه بودیم.

تصورم این بود که ضاحیه چیزی جز خاک نیست. اما اینگونه نبود.

بلکه بخشی از ضاحیه تخریب شده.

ضاحیه پر بود از ساختمان نیمه بلند و بلندی که گویی در برابر موشک‌ها سینه سپر کرده بودند. 

یاد عابس بن شبیب افتادم، همان شهید کربلا که کلاه خود را برداشت وزیر بارش سنگ‌های دشمن نعره می‌کشید.

احساس می‌کردی خانه‌ها سنگر را حفظ کرده‌اند.

حس ضاحیه ترکیبی بود از عزت و غربت.

از مظلومیت و اقتدار.


احساس می‌کردی خانه‌ها هم دلشان برای صاحب‌خانه‌ها تنگ شده.

آخر آنها اولیا خدا هستند و زمین ضاحیه به وجود آنها بر سایر زمین‌ها افتخار می‌کند.

انگار دلشان از بی‌خداحافظی رفتن گرفته بود...


مادری که لباس‌های فرزندش را شسته تا فرزندش برای مدرسه بپوشد و هنوز روی بندِرخت در بالکن آپارتمان آویزان است...

سجاده های روی زمین پهن شده‌ای که منتظر اقامه نماز جماعت خانوادگی هستند...

اسباب‌بازی‌های که در اتاق بچه‌ها روی زمین هستند و هنوز جمع نشدند...

نمی‌دانم حال یک مادر اهل ضاحیه را درک می‌کنی؟ همان بانویی که همیشه قبل از بیرون رفتن، خانه را مثل دسته گل تمیز می‌کرد؛

و حالا ناگهان خانه را رها کرده و می‌گوید ای کاش چادر نمازم را برمی‌داشتم...

ای کاش قرآنم را بر می‌داشتم...

و حالا مادر در گوشه اتاق مدرسه نشسته و شاید پنهانی اشک‌هایش را پاک می‌کند...


از جملات آنها می‌شود این را فهمید: 

آن چیزی که قلبشان را فشرده می‌کند خانه‌های رها شده نیست؛

غم اول زن و مرد حزب‌الله شهادت سید است؛

می‌گویند همه چیز ما فدای سید... 


سید مهدی خضری

eitaa.com/khezri_ir

پنج‌شنبه | ۲۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت


برچسب ها :