آقای شهبازی ماشین را گوشهای در محوطه پارککرد. مثل مرغ از قفس پریده، تشکرکنان پیاده شدم. محوطه اینطرف برخلاف پارکینگ، خیلی شلوغ بود از ماشینهای آتشنشانی و نیروهایش گرفته تا آمبولانسهای هلال احمر و جوانهای زبده و پاکبانهای زحمتکش. اولین چیزی که بین حجم آتش و دود توجهم را جلب کرد طبیعت بیجان بود. قدمهایم را تندتر برداشتم. باید پلک میبستم و قبل از انفجار آنجا را تصور میکردم. آسمان آبی، صدای گنجشکها در یک عصر بهاری از لابه لای شاخههای درختچهی کاسیا با گلهای زرد خوشرنگ و گلهای زینتی اما آنوقت آسمان دود گرفته را میدیدم و درختچههایی که از نیمه شکسته، گل کاسیاهایی که خم شده و از ترس برگهایشان جمعشده بود و نهالهای توتی که دیگر درخت نمیشدند.
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی