چهار شنبه, 11 تیر,1404

عاقبت به خیر...

تاریخ ارسال : دوشنبه, 02 تیر,1404 نویسنده : فاطمه حسینی ایذه
عاقبت به خیر...

سرسری تیتر خبرها را با نوک انگشت رد می‌کردم که چشمم روی یک عکس ثابت ماند. پسر جوان خوش بر و رویی که با لبخندی محو به گوشه‌ای در افق خیره بود. زنجیر ونیزی ضخیمی هم روی تیشرتش انداخته بود. تیتر خورده بود "تشیع شهید رضا عباس‌زاده دانشجوی نخبه‌ی هوافضا". قلبم به سینه‌ام مشت می‌کوبید. امان نمی‌داد نفس تازه بگیرم. بغضم را فرو دادم. لعنت فرستادم به باعث و بانی‌اش. زمان و مکان را به خاطر سپردم. با دوستانم هماهنگ کردیم که حدود ساعت پنج و نیم فلکه ولایت باشیم. قرار بود ساعت پنج پیاده راه بیفتند تا روضه الزهرا. گفتیم دیرتر برویم که زیر آفتاب نمانیم. ساعت چهار و نیم صدای "خیبر خیبر یا صهیون" بلندگو را شنیدم. تا خودم را رساندم رفته بودند. با ماشین رفتیم تا نزدیکی آرامستان. عکس بزرگ شهید با همان شمایل پوستر با زمینه‌ی ساز عزا و صدای خواننده‌ی بختیاری که "مَر جنگه مَر جنگه خدا دونه جنگه تفنگه" سر داده بود. مردم همچنان از راه می‌رسیدند. صدای ساز قطع شد و جمعیت قامت بستند برای نماز میت. بعد از نماز با شعار "مرگ بر اسرائیل" که این‌بار با خشم بیشتری از حنجره‌ها به آسمان می‌رفت شهید را تا جایگاه همراهی کردیم. برنامه شروع شد. سرود جمهوری اسلامی که پخش می‌شد چشم‌هایم قابی پر صلابت بسته بود. تصویر شهید و پرچم ایران که در کنارش برافراشته بود و توی باد می‌رقصید. انگار داشت دهن کجی می‌کرد به آرزوهای خام دشمن. پسر جوانی که موهای بلندش را از پشت بسته بود عرق‌ریزان بین جمعیت بطری‌های آب خنک توزیع می‌کرد. جوان‌های ما نمی‌گذارند دل دشمن خنک شود. بقیه برنامه پس از سخنرانی بود. من اما در تمام مدت به مادر شهید فکر می‌کردم. به همه‌ی روزهایی که به ثمر نشستن میوه‌ی دلش را می‌دید و قند توی دلش آب می‌شد. به تمام قربان صدقه رفتن‌هایش وقتی قد و بالای رعنای پسر را می‌دید. و به همه‌ی وقت‌هایی که زیر لب گفته بود: "الهی عاقبت به خیر بشی رودم". دعای مادر مستجاب است. پسر عاقبت به خیر شد.


فاطمه حسینی

جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #خوزستان #ایذه

رسانه روایت‌خانه خوزستان

ble.ir/revayatekhouzestan


برچسب ها :