یکشنبه, 21 اردیبهشت,1404

عروس لبنان

تاریخ ارسال : دوشنبه, 03 دی,1403 نویسنده : طیبه فرید
عروس لبنان

همه باباها اولش رگ گردنشان کلفت می‌شود و صفرایشان می‌زند بالا و خون خونشان را می‌خورد که «پاره تنم را که از سر راه نیاوردم شوهر بدهم به راه دور! اگر پسرتان می‌خواهد پایش را بگذارد بیرون از حوزه استحفاظیِ شهر زنگ خانه ما را نزنید... خدا داده دختر خوب، ان‌شاالله قسمتتان به از ما بهتر»

حاج حسین بابای معصومه مهندس جهاد بود. شغلش یک جوری بود که چند سفر لبنان رفته بود. آخرِ یکی از سفرهاش دوست‌های لبنانیش فهمیده بودند دختر کوچولو دارد سوغاتی برایشان گوشواره داده بودند. از لبنانی‌ها اصرار و از حاج حسین انکار. پیش خودش گفته بود «یهو فردا دخترهام بزرگ شدن توقع پیش می‌آید.نمی‌گیرم»...

نگرفته بود...

سال‌ها گذشت. تقدیر پا به پای رضا عواضه آمده بود شیراز، بغل گوششان توی دانشگاه. معصومه براش آشنا بود. رفته بود خواستگاریش. پای اراده خدا که بیاید وسط باباها صفرایشان فروکش می‌کند. زبانشان قفل می‌شود و ته دلشان آرام. می‌دانند که با خدا نمی‌شود کَل انداخت.

انگار گوشواره‌ها از دل خاطرات قدیمی‌اش آمده بودند بیرون و داشتند خیره خیره نگاهش می‌کردند. انگار زبان باز کرده بودند که «خدا خواسته معصومه عروس لبنان باشد»...

معصومه عروس لبنان شد...


طیبه فرید

eitaa.com/tayebefarid

دوشنبه | ۳ دی ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز


برچسب ها :