پیرمراد ما بهبهانیها، برادر امام رضاست.
امامزاده حیدری که به زبان دل صدایش میکنیم: یا اغاپِریدَر
خانه امید سبز امروز شده بود محل تجمع دریادلان.
چادری به عرض ۳ متر در حیاط امامزاده بنا شد، اما وسعت خیرش تا سی صد هزار کیلومتر آنطرفتر را پوشش میداد.
میز سفید رنگی که با ترمه ماماندوز یکی از دوستان بیلعابترین زیبایی بود در میان محبت افرادی که هر چه در گنجه داشتند بیمنت اهدا میکردند.
چندتا دستگاه پوز که حساب و کتاب اعداد و ارقامش بماند با صاحب الزمان...
سردر چادر کاغذی با عنوان "کمک به جبهه مقاومت" نصب شده بود.
از واریزی ده هزار تومانی گرفته تا...
تا حوالی ساعت ۵ بعدظهر بود که دختر و پسر جوانی دست در دست وارد امامزاده شدند.
مرد جوان دست به سینه برد و به آقای امامزاده حیدر سلامی داد.
کنار سکوی ورودی نشسته بودم.
رو به دختر پرسید
- دیگه صدرصدیه؟ مطمئنیه لیلا؟
+ بعد عقدم یه مطمئنترین کار زندهی منن
بلافاصله دست مرد را گرفت و سمت چادر رفتند.
پشت سرشان قدم برداشتم که ببینم دقیقا جریان از چه قرار است.
دیدم با مردی رو بوسی کرد و تبریک شنید. گویا شب قبل مراسم عقدشان بوده!
تازه داماد با مرد مشغول گپوگفت شد.
زن، جعبه مخملی که درونش یک دستبند و انگشتر زیبا بود را روی میز گذاشت.
برادر پشت میز وزنش کرد و با تشکر و سرسلامتی فیشی را به دست عروس خانم داد.
لبخند حاکی از این عشق، بیش از این بود که جریان را ننویسم که عطرش تا حوالی سالهای آینده نرود.
عطر محبت عروسی که هدیه عقدش را فردای مراسم با دریا دلی تا ابد ماندگار کرد.
باشد که بماند برای گمشدگانی در دریای دنیا :)
عطر عشق چیز دیگریست
آن هم برای راهی که ب بسم اللهاش در بیت رهبرمان بوده!
اگر هم مسیر عشق نشدهاید
خانه دل تکانده و عملگرایانه مهر بورزید.
گاهی زود دیر میشود :)
یکتا کریمبهبهانیزاده
یکشنبه | ۲۵ آذر ۱۴۰۳ | #خوزستان #بهبهان