خبر آمد که پدافند جزیره خارگ فعال شده است. نگران همکاران، دانشآموزان و والدینشان شدم؛ بهخصوص خانوادهی دانشآموز نخبهام امیرعباس که پدرش سرگرد ارتش است.
با پدرش تماس گرفتم، پاسخ نداد. نگرانتر شدم و با مادرش تماس گرفتم. گوشی را برداشتند، درحالیکه که نگران بودند.
از احوالشان پرسیدم و گفتم که آقافرهاد پاسخ ندادند. گفت: «امشب سر پسته. هم با پهپاد و هم جنگنده حمله کردن اما خداروشکر نتونستن کاری کنن.»
کمی دلداری دادم و گفتم: «خواهر! توکلتون بهخدا باشه، اما کاش شما میاومدین بیرون!»
گفت: «نمیتونستم شوهرم رو اینجا تنها بذارم. باید کنارش بمونم با بچههام.»
بعد گفت: «فرهاد عاشق شغلشه. تعصب داریم رو شغلش، هر چند خیلی سخته! بحث غیرته و خاکه وطنمونه دیگه. دعا کنید برا تمام رزمندهها! همه اینجا غریبند!»
بله غریبند چون کرد هستند و از شمال غرب کشور برای دفاع از کیان وطن به جزیره رفتهاند.
تماس را که قطع کردم، زیر لب خواندم:
«در راه تو
کی ارزشی دارد این جان ما؟
پاینده باد خاک ایران ما»
رحمتالله رسولیمقدم
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #کهگیلویه_و_بویراحمد #یاسوج
جنگ از اینجا؛ روایت مردم از جنگ
ble.ir/Jang_azinja