دختر کوچکتر که در آغوشش بود مدام گریه و بیتابی میکرد، از شدت بیقراری وقتی دید مادرش با من صحبت میکند، گوشی را از دستم گرفت و پرتاب کرد.
از مادر پرسیدم: «چرا تو این گرما با ۲ تا بچه کوچیک اومدید؟ حداقل بچهها رو میگذاشتید پیش کسی، خودتون میاومدید.»
گفت: «درسته هر شب قهرمان قصههایی که تو گوششون میخونم سید علی هست ولی بچههام باید از نزدیک حقایق رو لمس کنند و بزرگ بشن. باید با هم میاومدیم.»
زهرا شجاع
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار