سه شنبه, 10 تیر,1404

قول

تاریخ ارسال : یکشنبه, 08 تیر,1404 نویسنده : سمیرا چوبداری تهران
قول

بین جمعیت نگاه می‌کردم. این زوج را دیدم. مرد، دختر مو طلایی‌اش را بغل گرفته و شانه به شانه‌ی همسرش حرکت می‌کردند. خودم را بهشان نزدیک کردم . آرام گفتم قبول باشه. پرسیدم توی این گرما، با بچه سخت نیست؟

خانم جوان که هنوز پلک‌هایش خیس از اشک بود جواب داد:

چرا سخته ولی نمی‌تونستم که نیام.

مرد از ما فاصله گرفت. حرفمان گل انداخته بود. 

ادامه داد: 

می‌دونی چیه؟ قبلاً هیچ‌وقت راهپیمایی یا تشییع شهدا نمی‌اومدم‌. اگر هم یه وقت پیش می‌اومد کاری می‌کردم که کسی خبردار نشه. چون خجالت می‌کشیدم‌. اما امروز با افتخار اومدم‌. 

رسیده بودیم کنار تابوت‌های بچه‌ها 

بغض داشت و گفت خدا به داد مادراشون برسه

گفتم: دلت می‌خواد از فردا برای این شهدا کاری کنی؟

جواب داد: دخترمو طوری بزرگ می‌کنم که عاشق کشورش باشه. باید بتونه یه باری از این کشور به دوش بکشه...

حرف‌هایش واقعی بود. خداحافظی کردیم و برای دخترش دعا کردم.

حتما شهدا آمینش را گفته بودند.


سمیرا چوبداری 

ble.ir/samira_choobdari

شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار


برچسب ها :