یکشنبه, 21 اردیبهشت,1404

لحظهٔ آخیش

تاریخ ارسال : شنبه, 18 اسفند,1403 نویسنده : منصوره مصطفی‌زاده تهران
لحظهٔ آخیش

توی زندگی ما مادرها لحظه‌هایی هست که به بچه‌مان نگاه می‌کنیم و توی دلمان می‌گوییم: «چقدر خوب شد خدا تو رو به من داد عزیزم! چقدر بهت افتخار می‌کنم! چقدر سربلندم از تربیت و رشد تو، بچه‌جان!»

آن لحظه ممکن است روزی باشد که برای اولین‌بار با دست‌خط خودش نوشته: «مامان، دوستت دارم!»

ممکن است وقتی باشد که دوچرخه‌اش را رها می‌کنیم و خودش پا می‌زند و بدون کمکی دوچرخه را می‌راند!

ممکن است لحظه اولین قلپ چای شیرین در اولین افطار روزه‌داری‌اش باشد!


من یکی از آن‌ها را با دوربینم ثبت کردم. شب وعده صادق بود. یک لحظه چشمم افتاد به دخترم و دیدم دارد فریاد می‌زند: «مرگ بر اسرائیل!» نگاهش کردم و توی دلم گفتم: «جان! همینو می‌خواستم!»

یک نفس راحت کشیدم.

وسط کوچه‌پس‌کوچه‌های ضاحیه رفته بودیم خانه یک شهید هجده ساله. فیلم وصیتنامه شهید که خودش را به دوربین خوانده بود، از تلویزیون پخش می‌شد. یک لحظه چشم از تلویزیون برداشتم و دیدم مادرش نشسته و سرش را بالا گرفته و دارد پسرش را تماشا می‌کند. از چشم‌هاش گوله گوله اشک می‌ریخت، اما لب‌هاش می‌خندید. انگار توی دلش داشت می‌گفت:

«آخیش... همونی شدی که می‌خواستم، حبیب قلبم!

بهترین چیزی شدی که فکرش رو می‌کردم، میوه دلم!

چقدر بهت افتخار می‌کنم!»


مادری، مثل بالا رفتن از یک کوه بلند است. گاهی زیر پایت را نگاه می‌کنی و می‌گویی «ایول بابا! چقدر بالا اومدم! دم خودم گرم!» ولی می‌دانی هنوز یک عالمه دیگر راه داری.

آن بالا، روی قله، مادر شهید ایستاده. جایی که دیگر می‌تواند با خیال راحت بگوید: «آخیش! خستگی‌م در رفت! بچه‌مو به آسمون رسوندم، پرواز کرد و رفت بالا!»


منصوره مصطفی‌زاده

‌eitaa.com/motherlydays

چهارشنبه | ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ | #تهران


برچسب ها :