همهشان دهه نودی بودند! زبر و زرنگ و حاضرجواب... با سر و صدای پدافند از مجتمع بیرون آمده بودند و در محوطة بوستان برای اسرائیل و آمریکا رجز میخواندند. از دل و جرئتشان خون در رگهایم جوشید. هر کدام پرچمی دست گرفته بودند و میخواستند با مشتهای کوچکشان دخل ریزپرندهها را در بیاورند. وسط تیراندازی پدافند ارتش، مادری پسرهایش را صدا زد. جفتشان شانه بالا انداختند و گفتند: «ما از هیچی نمیترسیم! حتی اگه آسمون از اینم روشن تر بشه!» یکی از پسرها حکم فرمانده را داشت و با تحکم با بچهها حرف میزد و مدام ثابت نگهداشتن پرچمها و احترام به آنها را یادآوری میکرد. از خودم پرسیدم: چرا همیشه این دهه نودیها را دست کم گرفتهام، من هم دهه شصت سن و سالی نداشتم امّا جنگ را فهمیده بودم. خدا را برای آن نسل امام زمانی(عج) شکر و در سرازیری خیابان به آرامش شهر نگاه کردم.
اعظم پشتمشهدی
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس