شنبه, 22 آذر,1404

مادر ایران

تاریخ ارسال : پنجشنبه, 20 آذر,1404 نویسنده : مریم غلامی اهواز
مادر ایران

ساعت ۱۰ صبح بود؛ ایام میلاد خانم فاطمه زهرا(س).

مثل همیشه با روی گشاده، پذیرای ما شد.

بیست‌ویک نفر بودیم. دورتادور اتاق پر شد.

به تک‌تک ما خوش‌آمد گفت. باران مهربانی‌اش صورت همه را تر کرد.

حرف زدنش، طعم نبات داشت.

از زن گفت و دامنی که مردها را به معراج می‌فرستد. از مادر گفت و بهشتی که خدا زیر پایش آفریده. چاشنی آن هم توصیه مادرانه‌اش بود به ما: «تا می‌تونید به همسرتون محبت کنید.»

مادران قدیم اهل عملند، نه حرف.

نگاهش را دوخت به صورت حاج‌آقا.

«صِدقه سرت بام.»

حاج‌آقا مثل دانش‌آموزی که درسش را از بر کرده، بدون معطلی پاسخ داد: «خدا نکنه.»

یکی از میان جمع گفت: «برامون از شهید اسماعیل بگید.»

آه بود یا اسماعیل؟ چنان کشیده گفت که ما را برد تا دل تاریخ.

پوشه‌ی آبی‌رنگی را باز کرد که پنجاه سال زندگی در آن جمع شده بود؛ از عکس‌های کودکی پسرها با لباس ملوانی گرفته تا عکس بدون سر ابراهیم و عکس بدون دست اسماعیل.

دلی داشت به وسعت اقیانوس؛ عجیب بود که نمی‌گذاشت قطره‌ای از آن بالا بیاید و از چشمش ببارد. نه وقتی از وداع اسماعیل گفت، نه حتی از مواجهه با بدن بی‌سر ابراهیم.

چند عکس هم در کنار امام خامنه‌ای داشت. با ذوقی به زلالی کودکی گفت: «آقا خیلی دوستم داره. به من گفت: تو مادر ایرانی…»

واژه‌هایش همه از جنس فولاد بود.

فقط یک‌جا جمله‌ی «این برام خیلی سخت بود» را شنیدیم.

جایی که پیکر اسماعیلش بعد از پانزده سال برگشته بود.

اسماعیلی که زمین زیر پوتین‌هایش می‌لرزید آمده بود؛ اما در قواره‌ی رفتنش، به قامت یک طفل چند‌ماهه.

مادر ایران روزت مبارک.

مریم غلامی | روایت خانم عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی


پنج‌شنبه | ۲۰ آذر ۱۴۰۴ | خوزستان اهواز

برچسب ها :