چهار شنبه, 11 تیر,1404

مادر، من دو روزه اینجا هستم!

تاریخ ارسال : سه شنبه, 03 تیر,1404 نویسنده : رسا پورباقی تهران
مادر، من دو روزه اینجا هستم!

قطعه ۴۲ بهشت زهرا حال و هوای عجیبی داشت. پیکرهای شهدای حملات اخیر اسرائیل را پشت سر هم می‌آوردند. روضه‌های مجسم بود. مداح نیازی به خلاقیت نداشت، انگار فقط گزارش‌گری می‌کرد و گه‌گداری هم از آرشیو مداح‌های معروف استفاده می‌کرد. همین هم زیادی بود برای اشکی‌کردن چشم‌ها و بلندشدن ناله‌ها. برای شهید اول گفت: «همه منتظرند، مادرش برسه...» برای جوان بعدی خواند: «جوانان بنی‌هاشم بیایید...» بعدی را گفت: «خداحافظ ای برادر زینب...» 

سر مزار یکی از شهدا مرد سن‌داری توجهم را جلب کرد که استوار بود ولی دل شکسته. دیگران به او تسلیت می‌گفتند و او با صلابت پذیرا بود. گه‌گاهی ولی تاب نمی‌آورد و هق‌هقش شانه‌ی آشنایی را تر می‌کرد. بعد هم در کوتاه‌ترین زمان خودش را جمع و جور می‌کرد. حدس زدم باید از خانواده شهید باشد. نزدیکش شدم و تسلیت گفتم. به گرمی پذیرفت. از شهیدش پرسیدم. معرفی کرد: «شهید دکتر عزیز سیفی از شهدای نیرو انتظامی. ارشد حقوق و دکتری روانشناسی داشت. از کوچکی با هم بزرگ شدیم و مثل برادر بودیم. به معنی واقعیِ کلمه، بسیجی و هیئتی بود. بسیار خانواده‌دار و مردم دوست. در محل کار، معروف بود که دستگیر مظلومان بود. هرکسی هرجایی گیری در کارش پیش می‌آمد، اول می‌رفت سراغ عزیز سیفی. زیر بار حرف زور نمی‌رفت و قلدربازی را تحمل نمی‌کرد. به خاطر توجهش به خونواده مقید بود که با فاصله مشخص، از وضعیت خودش به خانه خبر می‌داد تا نگرانش نشوند.

فردای شب حادثه خانمش بهم زنگ زد و گفت: «عزیز آقا، از دیشب ساعت ۱۲ بهم زنگی نزده.»» اینجا که رسید بغضش ترکید. ولی دوباره زود خودش را جمع و جور کرد و ادامه داد: «از طریق همکاران محل کارش پیگیری کردم و متوجه شدیم که هنگام انفجار ساختمان فراجا، در داخل حضور داشته. با این حال شهادت قطعی نشده بود. دو روز طول کشید و نتوانستیم پیکر شهید را زیر آوار پیدا کنیم تا اینکه شهید به خواب مادرش آمد و گفت: «مادر من اینجا هستم، دو روزه دارید دنبال من می‌گردید.» مادرش از خواب بیدار شد و به ما گفت: «دیگر پزشکی قانونی نروید. پسرم جایش را به من نشان داده و هنوز زیر آواره.»

درخواست دادیم که با مادر شهید سر ساختمان حاضر بشویم اما بنا به دلایل امنیتی موافقت نمی‌کردند. نهایتاً بعد کلی اصرار و پیگیری آخر رضایت دادند. دقیقاً همان نقطه‌ای که مادر می‌گفت را زیر و رو کردند و بدن شهید بعد از دو روز پیدا شد.» بغضش را فروخورد ادامه داد: «مسبب اصلی این ماجرا آمریکا و انگلیس هستند. ترامپ خیال می‌کنه. ما حرفش را باور نمی‌کنیم. من خودم که برادر شهیدم و بچه‌هام و نسلم تا آخرین قطره خون برای خونخواهی شهیدامون‌ سراغشون می‌آییم و رهاشون نمی‌کنیم.»


رسا پورباقی

شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران

پس از باران؛ روایت‌های گیلان

ble.ir/pas_az_baran


برچسب ها :