چهار شنبه, 11 تیر,1404

مشت آخر

تاریخ ارسال : شنبه, 07 تیر,1404 نویسنده : فاطمه شایان‌پویا تهران
مشت آخر

خیلی‌ها آمدند و رد شدند. 

سردار سلامی، سردار حاجی‌زاده، 

شهدا، یکی یکی... 

هی فرازهای زیارت عاشورا می‌آمد به زبانم. 

هی روضه‌خوان داد می‌زد حسین... 

و آدم‌ها داد می‌زدند حسین... 

پسرک هم ایستاده بود و مشت گره می‌کرد. از خانواده‌اش اجازه گرفتم تا باهاش صحبت کنم. 

خواهرش، شالش را کمی جلو کشید و گفت به شرطی‌که تصویر نگیرید. 

جلو رفتم. 

پرسیدم اسمت چیه؟ 

گفت محمد

پرسیدم چند ساله است؟ 

۱۳ سالش بود. 

چشمکی زدم: 

توی این ۱۲ شب، چند بار از خواب پریدی؟ 

توی چشم.هایم نگاه کرد و گفت چند بار شد که از خواب پریدم. ولی نه از ترس. از صدا بیدار شدم و زود خوابیدم. حتی وقتی نزدیک خانه‌مان را زدند. 

گفتم کجا!؟ 

گفت شهرک توحید. اونجا رو بد زدن. 

گفتم حالا چی؟ فکر می‌کنی کی برنده‌س؟ 

خیلی محکم، گفت ایران. مشت آخر رو ما تو دهنشون زدیم. بازم می‌زنیم. 

کانتینر نزدیک شد. 

رفت جلو و چفیه اش را داد تا به تابوت سردار حاجی‌زاده تبرک کنند. 

حس می‌کردم زمین زیر قدم‌هایش می‌لرزد. 


فاطمه شایان‌پویا

ble.ir/leili_haj1403

شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار


برچسب ها :