آفتاب صورتش را برافروخته کرده و خیسی عرق از روی لباس آتشنشانیش معلوم بود. به دیوار کانکسی تکیه داده بود تا خستگی درکُند. موقع تعویض شیفت آتشنشانها بود. سلام و خدا قوتی گفتم. نمیدانستم از آتشنشانهای بندرعباس است یا از استانهای همجوار. مهم این بود که با همهی خستگی لبخند به لب داشت و آمادهی خدمت بود.
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی