شهریور ۵۹ وقتی خبر میرسید که ارتش رژیم بعث عراق دارد به مرزهایمان نزدیک میشود.
همانجا که ارتش لباس رزم پوشید و مردم خرمشهر و آبادان و دزفول و اهواز دستشان با اسلحه آشنا شد.
بنیصدری بود که گفت: فرصت دفاع نداریم چارهای نیست، زمین میدهیم و زمان میخریم.
خرمشهر را دو دستی تقدیم عراق کرد تا زمان بخرد.
غیرت ایرانی چنان به جوش آمد که این جمله خائنانه، ۴۵ سال است، در گوش ما زنگ میزند. ننگی بالاتر از آن جمله در تاریخ جنگ هشت ساله سراغ نداریم.
و هربار میشنویم مثل بار اول، چشممان رنگ خون میگیرد و رگ گردنمان، آرام نشستن کناره حنجره را تاب نمیآورد و بغضش را به جای آن سالهایی که مجبور به سکوت بودیم فریاد میزند: «آی ملت! بنیصدر زمانهات را بشناس».
ولی ایران ۵۹ کجا و ایران ۱۴۰۴ کجا؟
نصف روز زمان زیادی نیست برای کشوری که از حمله غافلگیر شود و در زیر آتش پهبادها، دفاع مقتدارنه کند.
به نظر میآید، مشتهایی که امروز به سمت آسمان، فریاد انتقام را گره میزنند به نام حیدر حیدر، با دستان روی ماشه و فرمانده میدان بر روی نبض اسرائیل، قفل شده است.
اسرائیل برای موشکهای ایرانی آماده بود که حمله کرد ولی روی فریادهای ایرانی حساب نکرده بود.
سردارهای ما! دانشمندان ما!
آن لیستهایی نیست که در مجامع بینالمللی به شما هدیه کردند.
اینجا سالهاست هرمادری که فرزندی به آغوش میگیرد، برایش سرود سردارها و دانشمندان ایرانش را میخواند.
و با هر محرم و صفری که میآید، دستان کوچک نوزادش که مشت شده را نوازش میکند و می گوید حاج قاسمی داشتیم که گفت: «ما ملت امام حسینیم...»
سارا رحیمی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد
راویراه؛ روایت استان خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah