چهار شنبه, 11 تیر,1404

معلمِ آرامش

تاریخ ارسال : دوشنبه, 09 تیر,1404 نویسنده : منور ولی‌نژاد ساری
معلمِ آرامش

نوجوان هستند و ذوق اردوها و دورهمی‌های دوستانه دارند. قرار بود به همراه مدرسه "سما" به سفر زیارتی مشهد بروند. پاداش یک سال تلاش از لحاظ علمی و اخلاقی در مدرسه بود.

از یک ماه قبل با هشت نفر از دوستان همکلاسی که قرار بود همسفر باشند گروه تشکیل داده بود. خودش هر روز یک نفر از بچه‌ها را مامور کرده بود که شمارش معکوس تا روز سفر را در گروه بگذارد.

چمدانش را بسته بود، همه بسته بودند.

نمی‌دانستم چگونه خبر شروع جنگ را به مهدی بگویم. گمان کردم خواهد ترسید! ولی واکنشش بر خلاف تصور من بود؛ گفت: "من که سرباز امام زمان هستم، نمی‌ترسم."

در همان گروهِ دوستانِ همسفر، پیگیر جنگ شدند و لحظه به لحظه خبرها را با هم رد و بدل می‌کردند. تعجب کردم که چطور هیچ استرس و نگرانی در گفتار و رفتارش نیست تا اینکه صدایش را شنیدم، با معلمش صحبت می‌کرد، آقای رمضان‌نژاد.

معلم جوان و خوش‌اخلاقی که اتفاقا روحانی هم هست. نفس آسوده‌ای کشیدم و معلمش را دعا کردم. لحظه به لحظه خبرها را یا تلفنی و یا در ایتا با معلم‌اش بازگو می‌کرد. چقدر خوب بود که صبورانه راهنما و پاسخگو بودند. گفتم: "مهدی‌جان! اینقدر وقت آن بنده خدا را نگیر." در تماس بعدی از معلمش به خاطر مزاحمت معذرت خواست، ولی ایشان مهربان و متواضع این مزاحمت را رد کرد و از هم‌صحبتی با دوستانش ابراز خوشحالی کرد؛ "دوستانش!".

شب وقتی فهمید سفرشان لغو شد گریه کرد. باز هم آقای رمضان‌نژاد بود که مدیریت روحی و روانی را در آن شرایط درس داد.

خواستم با چند جمله آرامش کنم که گفت: "مامان! دوست دارم فقط زمانی به سفر بروم که ایرانم در آرامش باشد". 


منور ولی‌نژاد

شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #مازندران #ساری

بهار نارنج؛ روایت مارندران

ble.ir/revayate_mazandaran


برچسب ها :