من بیرحم نیستم. اما نمیتوانم از دیدن ویرانی خانهها و خیابانهایی که زمانی رقص مرگ بر سرزمینم را جشن میگرفتند، ناراحت باشم.
وقتی یادم میآید که چطور در تلاویو پایکوبی کردند پس از شهادت سرداران و دانشمندانمان، خونی در دلم به جوش میآید که امروز دلیل آرامشم شده.
هنوز صحنههایی در ذهنم زندهاند؛ لحظهای که موشکها، برجهای سر به فلک کشیدهی غزه را در چند ثانیه به خاک نشاندند، و کودکانی بیپناه زیر آوار جان دادند. هنوز بمباران ضاحیه و تلاش برای شهادت سید حسن، در خاطرم مانده است.
آنها روزی بر فراز تپهها صندلی گذاشتند، با نوشیدنی در دست، فروپاشی غزه را تماشا کردند؛ و با استشمام بوی خون، هارتر شدند. کباب میپختند تا بوی غذا، زجری مضاعف باشد بر دل پدران و مادرانی که گرسنگی کودکانشان صبرشان را لبریز کرده بود.
امروز شاید نوبت ماست که از دور نظاره کنیم و در دل بگوییم: عدالت، اگرچه دیر، اما بالاخره میرسد.
این خوشحالی من، نه از ویرانی خانهها، که مرهمیست بر دل زخمخوردهی مظلومان غزه؛ همانها که خدا با ایشان است.
صدیقه خادمی
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
ble.ir/rasam_markazi