چهار شنبه, 11 تیر,1404

من سربازم

تاریخ ارسال : شنبه, 24 خرداد,1404 نویسنده : امین ماکیانی خرم‌آباد
من سربازم

من سربازم. نه از آن‌ها که روی برجک بروم و نگهبانی بدهم. اما سربازم. سربازی که روز جمعه را در اداره آماده‌‌باش بود. 

صبحش از حوالی ساعت چهار، بیدار بودم. دست به گوشی، بالا و پایین کردم همه اخبار را. 

اول بهت‌زده شدم؛ بعد عصبانی. خبر شهادت فرماندهان که آمد اشک ریختم و تصاویر کشتار مردم عادی خونم را به جوش آورد. ترور دانشمندان هسته‌ای کلافه‌ام کرد و عمل‌نکردن پدافند خودی، نگرانم. اما سعی کردم امید را از دست ندهم. جنگ است دیگر. زد و خورد دارد. 

چند ساعتی در اداره بودم. بعد رفتم برای پیاده‌روی توی شهر؛ به نیت دیدن آدم‌ها.

توی پارک پیرمردها نشسته بودند کنار هم. جوان‌ها قلیانشان چاق بود. بچه‌ها سرگرم بازی و دختر پسرهای جوان که بنا بر حسن ظن یحتمل نامزد بودند، دستشان توی دست هم. به بیمارستان هم سری زدم. پیکر شهدا و مجروحین را آوردند. خانواده‌های شهدا عزاداری کردند. و من هم.

بیرون از بیمارستان، مغازه‌ها باز بودند. انصافا بدون شلوغی. جنسشان هم جور بود. مردم هم توی شهر در حال گشت و گذار. بعضا بیخیال؛ آنقدر که راننده ماشین پلاک تهران، آدرس قلعه را از من پرسید. 

فکرش را بکنید. روز حمله اسراییل به ایران، می‌خواست برود بازدید قلعه فلک‌الافلاک.

و باز پیاده هی رفتم و هی چشم گرداندم. 

تقریبا اوضاع شهر تفاوتی نکرده بود. 

چند دختر و پسر قاطی هم، گوشه‌ای خارج از دید، داشتند سیگار می‌کشیدند یا سیگاری بار می‌زدند. پیرزن‌ها دور دریاچه درحال پیاده‌روی بودند. وانتی‌ها میوه‌شان را می‌فروختند و جگرکی‌ها دود منقلشان بلند بود. 

این‌ها را نگفتم که بگویم همه چیز عادی است؛ که نیست. 

امروز ما غافلگیر شدیم‌. امروز خون دادیم. غمگین شدیم‌. بهت‌زده شدیم. گریه کردیم. اما نترسیدیم. 

این را بگذارید کنار تصویرهای منتشر شده از سرزمین‌های اشغالی. از ترس احتمال حمله ایران، خالی کرده بودند فروشگاه‌ها را. 

می‌فهمید از ترس حمله نه، از ترس احتمالش. آنوقت اینجا طرف توی پارک دراز کشیده بود رو به سمت کوهی که از پشتش دود انفجار پادگان بلند بود و دود قلیانش را می‌داد بیرون.

هفت و هشت بود که رسیدم خانه و از آن موقع دوباره گوشی به دست، دارم هی بالا و پایین می‌کنم اخبار را. 

ورق برگشته. پدافندها مشغول شکار f-35 و ریزپرنده‌ها هستند و موشک‌ها می‌روند که بخورند به اهدافشان. دوباره خودمان را پیدا کرده‌ایم. 

حالا وقتش است فریاد بکشیم آی حرام‌زاده‌ها ما هنوز زنده‌ایم. نباید شب ولایت مولا، سراغ امتحان‌کردن ما می‌آمدید. اما حالا که آمدید، باکی نیست‌. بمانید و ببینید آنچه را بر سرتان می‌آوریم.


امین ماکیانی

جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #لرستان #خرم‌آباد


برچسب ها :