شنبه, 20 اردیبهشت,1404

مهربان، به توان دو

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 23 آبان,1403 نویسنده : مهدیه مهدی‌پور یزد
مهربان، به توان دو

سرصبحی پاتند کرده بودم به طرف صبحگاه. سرم توی گوشی بود و دستم مشغول ویرایش کلیپ، که پاکت صورتی رنگش را گرفت توی صورتم!

«اینو آوردم برای بچه‌های لبنان.»

از دو روز پیش که صندوق کمک‌های مردمی آمده بود مدرسه، زنجیره مهر بچه‌ها قطع نشده بود. سکه بود. کشاندمش طرف پرچم حزب‌الله: «پس بیا یه عکس خوشگل هم ازت بگیرم.» داشتم جزئیات عکس را برانداز می‌کردم که آستینم را کشید: «راستی خانوم این از طرف من و مهدیه‌اس.»

گفتم: «چطوری؟ مگه از خونه نیوردی؟»

دوباره تکرارکرد: «چرا، اما از طرف من و مهدیه‌اس.»

هرچه فکر کردم نسبتی با هم نداشتند!

اصلا مهدیه امسال از یک شهر دیگر به مدرسه ما آمده!

از سکوت و چین و شکن ابروهایم، ذهن پرابهامم را خواند: «خانوم! مهدیه دلش می‌خواسته کمک بیاره، یادش رفته! ناراحته! این از طرف دوتامونه، باشه؟ یادتون نره‌ها!»

به قد و بالایش نگاه کردم. چطور این دل گنده را توی این جثه کوچک جاداده بود!؟

چطور می‌شود وسط مهربانی کردن هم، دوباره مهربان بود؟!


مهدیه مهدی‌پور

eitaa.com/vaeragh

جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #یزد


برچسب ها :