دل دخترک کوچک در اعتکاف، جایی میان زمین و آسمان گره خورده است. چادر سفیدش که با گلهای ریز رنگی مزین شده، انگار که باغ کوچکی از دعا را در خود جای داده است. دستهایش را بالا آورده، چشمانش را بسته، و نجوا میکند. کلماتی که شاید ساده به نظر برسند، اما از عمق دلش بیرون میآیند؛ کلماتی که انگار خدا آنها را پیش از گفتن، شنیده است.
کمی آنسوتر، جمعی از دختران نشستهاند. نور ملایم روز، روی صفحات قرآنشان افتاده و انگار کلمات خداوند درخشانتر از همیشه میشوند. صدایشان آرام است، اما هر آیهای که میخوانند، به دلهایشان روشنی میبخشد. گویی اینجا، در همین لحظه، نزدیکترین جای دنیا به خداوند است.
دختری با لبخندی آرام و تسبیحی در دست، آرام و شمرده ذکر میگوید. دانههای سبز تسبیح، میان انگشتانش میچرخند و هر دانه انگار پیامی است به خداوند. آرامشش را که میبینی، حس میکنی تمام دنیا در همین یک لحظه خلاصه شده است؛ لحظهای پر از حضور، پر از اطمینان، پر از خدا.
اعتکاف، زمانی است که آدمها برای چند روز، دنیا را پشت سر میگذارند و قلبهایشان را به خدا میسپارند. هر نجوا، هر نگاه، و هر لبخند، قصهای است از ایمان، از امید، از آرامش.
ریحانه شرفی
دوشنبه | ۲۵ دی ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan