فردای حمله به نارمک، دوباره رفتم نزدیک همان ساختمانی که بامداد جمعه زده بودند. بچههای امداد همچنان مشغول آواربرداری بودند تا شاید پیکر چند نفر از شهدا را پیدا کنند. مثلاً پیکر یک مادر، پیکر یک دختربچهٔ دلنشین یا یک پسربچهٔ بانمک، یا یک پدربزرگ دوستداشتنی. هنوز مردم چند دقیقهای میایستادند، نگاه میکردند و میرفتند. جوانی بهطعنه گفت: «گفتن با مردم کاری نداریم.» عاقلهمردی آن طرف ایستاده بود و گفت: «زر میزنه بیشرف!»
چند دقیقه ایستادم و نگاه کردم و سرازیر شدم بهسمت پایین خیابان. دویست سیصد متر پایینتر از آن ساختمان، روی درِ یک بنگاه املاک، این آگهی را دیدم. کسی به زندهبودنِ بچههای آن ساختمان امیدی نداشت. اما صاحب این گربه، همچنان امیدوار و پیگیر است تا گربهاش را پیدا کند.
هرکسی بهنوعی با جنگ نسبت برقرار میکند. یکی هم اینگونه است. یکی هم آن پوستر را منتشر میکند تا آموزش بدهد که چطور سگها را آرام کنیم. یعنی طرف در وضع جنگی هم حاضر نیست این حیوان را از زندانِ خانهاش رها کند تا به زندگی طبیعی خودش برسد. و از بین همهٔ کارهای مهمی که در زمان جنگ میتوان کرد، دغدغهاش این است که چطور رفتارهای طبیعی این حیوان را کور کند...
محمدجواد کربلایی
ble.ir/MjK_Setiz
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران