شنبه, 20 اردیبهشت,1404

نصرالله، آغوش باز کن - ۶

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 14 آذر,1403 نویسنده : مهربان‌زهرا هوشیاری بیروت
نصرالله، آغوش باز کن - ۶

به زحمت خودش را به پایین خرابه‌ها رساند. یک پایش می‌لنگید. از دور دیدمش. گاهی با دست صورتش را می‌پوشاند و بلندبلند گریه می‌کرد؛ جوری که شانه‌هایش می‌لرزید. آرام‌تر که شد دستی به سَر گُل‌ها و عکس روی صندلی کشید. خیره به قتلگاه دنبال چیزی می‌گشت.

صدایش در ویرانه‌ها می‌پیچید وقتی که می‌گفت: "کجاست گودالی که می‌گویند از آن بیرونش آورده‌اند؟ اینجا که چیزی نیست؟"

آمده بود که ببیند و بیشتر از قبل باور نکند.

انگشت اشاره‌اش را سمت مقتل گرفت و ادامه داد: "به خدا که روز تشییع، روز حیرت جهان است. سیدحسن می‌آید؛ خودش وعده داده که در قدس نماز می‌خوانیم. نصرالله زنده است."

بی‌اختیار صدای آسمانی سیدمرتضی آوینی در گوشم‌ طنین‌انداز شد:

پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند.


بگذار که در معرکه بی‌سر گردیم

با لشکر آفتاب برمی‌گردیم

هنگام شهادت است آغاز حیات

«ما را بکشید زنده‌تر می‌گردیم»


مهربان‌زهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا

ble.ir/dayere_minayi

دوشنبه | ۱۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ضاحیه


برچسب ها :