روضه مجسم
آوارههای سوری هر روز در حسینیه هَرمَل بیشتر میشوند. وقت رسیدن اکثراً حال خوبی ندارند. چندین روز در سرما و گرسنگی ماندهاند. بچهها وضعشان از بقیه بدتر است. هرچه کوچکتر، ضعیف و بیمارتر.
با صندلیهایی که در حسینیه هست محوطه زندگی هر خانواده را مرزبندی کردهایم. فاصله هر خانواده با همسایه بغلی فقط یک ردیف صندلیست.
مشغول مرتب کردن صندلیها بودم که مادری از خانوادههای تازه وارد دست دخترکش را گرفت و سمت من آمد. چهرههایشان رنگ پریده و پُر از ضعف بود. سختی راه و سفر بدجور رَمق تنشان را گرفته بود. تاولهای روی صورت و بدن دخترش را نشانم داد و برایش چارهای خواست. تنش پُر بود از تاولهای صورتی و سفید. کمی ترسیده بودم. علتش را پرسیدم و اینکه از چه زمانی اینطور شده؟
مادر میگفت: "تحریرالشامیها به خانهمان حمله کردند، با تهدید بیرونمان کردند، خانه را غارت و هرچه ماند را جلو چشممان به آتش کشیدند. بچهها از ترس جیغ میزدند و میلرزیدند. از آن شب به بعد تاولها روی صورت و بدن دخترم ظاهر شدند."
نمیدانستم چه جوابی به مادر بدهم، بغض راه گلویم را بست. صورت دخترک را در دستم گرفتم، اسمش را پرسیدم، با لرزشی در صدا گفت: "زینب".
چند روزی در سرما و گرسنگی پیاده راه آمده بود. در چشمهای معصومش هنوز هم ترس دیده میشد. بدنش ضعف شدیدی داشت. تمام بچهها و حتی بزرگترها وضعشان همین بود. باید به درمانگاه میرساندمش.
تاریخ در حال تکرار است. هزار و چهارصد سال پیش اجداد همین امویان ملعون خیمه آتش میزدند و گوشواره از گوش دخترکها میکشیدند؛ حالا هم اموالشان را غارت میکنند و خانههایشان را آتش میزنند.
و دوباره سرزمین شام...
شام همیشه روضه مجسم است. دیگر تعجب نمیکنیم اگر در روضهها میگویند دخترکی سه ساله یک شبه موهای سرش سپید شد؛ از داغ پدر جان داد.
یاد زن غسالی افتادم که میگفت: تا نگویید چه اتفاقی برای بدن این بچه افتاده غسلش نمیدهم.
مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى است
دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست
مهربانزهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/dayere_minayi
یکشنبه | ۲ دی ۱۴۰۳ | #لبنان #هرمل