شنبه, 15 آذر,1404

نقطهٔ تسلا

تاریخ ارسال : شنبه, 15 آذر,1404 نویسنده : محدثه جعفری تبریز
نقطهٔ تسلا

یک‌ماهی می‌شود هر زمان که حال و هوای راهیان نور به سرم می‌زند، هر زمان که سنگینی دنیا آزارم می‌دهد، هر زمان که دل از این دنیا و مردم دنیا می‌بُرم، مزار شهدا نقطهٔ تسلای من است. عموماً با زبان روزه و نزدیک اذان مغرب، همگام با پای دل و با اشک و آه و کلی درد و دل می‌آیم. اما تا پایم را در مزار می‌گذارم، گویی از غم‌های عالم رهایی می‌یابم. زیارت عاشورا سرمزار برایم حکم آرامش بعد از طوفان را دارد.

آن روز را خوب به یاد دارم. عصر یکشنبه، شب شهادت حضرت مادر بود. من طبق معمول و با زبان روزه، با مفاتیح‌الجنان در دست راهی مزار شهدا شدم. خرماهایی در دست گرفته و به نیت غربت مادر پخش می‌کردم. آن روز تعداد زائران مزار شهدا خیلی کم بود. برایم عجیب بود و دردناک. با خودم گفتم: «نکند حضرت مادر تحفهٔ ناقابل مرا نپذیرفته؟ نکند من لایق عزاداری مادرم زهرا نیستم؟» این افکار چونان زلزله‌ای حال دلم را منقلب می‌کرد.

از مزار شهدای دفاع مقدس راهی شهدای دفاع حرم و جنگ دوازده‌روزه شدم. خودم را به مزار آن‌ها رساندم و همچنان خلوت بودن مزار آزارم می‌داد. تعدادی کارگر مشغول تعمیر مزار بودند و من تحفهٔ ناقابل خویش را به آن‌ها تعارف کردم. اما همچنان با خودم می‌گفتم: «یعنی شب شهادت حضرت زهرا اینجا شهدا زائر ندارند؟!» این را می‌گفتم و گویا روضه‌ای مجسم برایم تداعی می‌شد.

خواستم بروم مزار شهدای گمنام جهت زیارت و قرائت حدیث کسا. در ورودی بسته بود. با بغض در گلو از راه دور و پشت درهای بسته حدیث کسا می‌خواندم. با خودم گفتم: «نه شهدا تویی سیه‌رو را پذیرفتند، نه حضرت مادر.» حال دلم عجیب بود؛ مانند کودکی که در شلوغی بازار گم می‌شود، یا بهتر بگویم فرزندی که مادرش را گم می‌کند.

من با دلی شکسته و با خرماهای نذری در دست، مجدداً راهی مزار شهدای دفاع مقدس شدم. قدم می‌زدم، گویی دنبال نشانه‌ای بودم جهت تسلای دل. به‌ناگاه صدای پیامی توجه مرا به خود جلب کرد:

«مراسم تشییع پیکرهای مطهر ۳۰۰ شهید والامقام گمنام دفاع مقدس، سوم آذرماه همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا(س)، از ساعت ۸ صبح در سراسر کشور برگزار می‌گردد.

محدثه جعفری

یک‌شنبه | ۲ آذر ۱۴۰۴ | آذربایجان شرقی تبریز

برچسب ها :