همه جا پر بود از سربازان روسی که بهشان سالدات میگفتند.
دل بزرگ میخواست تا بتوانی از خانه بیرون بروی. زنی با قامت بلند در لباس محلی گیلان این جسارت را کرد.
صدایش میکردند «ننه خانم»
خیلی وقت بود که تحت تعقیب روسها بود و هر بار مثل بز کوهی از دستشان در میرفت.
با دلهرهای سنگین همراه کودکی که پشتش بسته بود، از مسیری جنگلی گذشت. سالها بود در مبارزات نهضت جنگل همراهشان بود.
ناگهان در کمین چند سرباز روس گیر افتاد.
ننه خانم که جز به فرار و نجات جان کودکش فکر نمیکرد، خودش را پشت گمار جا داد. پارچه ای در دهان کودک فرو کرد تا صدایی ازش درنیاید ولی کودک نتوانست ساکت بماند و به گریه افتاد. سربازان با شنیدن صدا، ننه خانم رو پیدا کردند.
زیبارو بود و چشمان تجاوزگران با دیدنش برق میزدند. مردی قوی هیکل و سپیدروی با هوس به ننه خانم خیره شد. مرد به ننه نزدیک شد و کودک را از دستش گرفت و به سمت گزنههای کنار جاده پرت کرد.
چند مرد دیگر که همراه او بودند به این ماجرا با لذت نگاه میکردند. آنها منتظر سهم خود از این هوس بودند
که ننهخانم با غیظ چاقوی تیزی که در شال کمر خود داشت بیرون آورد. ننه، قابله بود و این چاقو ابزار کارش برای بریدن بند ناف. ناگهان آن روح لطیفِ مادرانه به یک شیر زنِ مبارز تبدیل شد و در درگیری سه نفر از آن مردان را به هلاکت رساند. اینقدر این ماجرا سهمگین بود که بقیهی مردان پا به فرار گذاشتند.
با رفتنشان ننه خانم به زانو بر زمین نشست و آرام شد.
با صدای «خانمها بفرمایید به اتاق بعدی تا بقیهی روایت نهضت جنگل را برایتان بیان کنم»
به خود آمدم اینجا خانهی پدری یونس استادسرایی، رهبر نهضت جنگل هست با کلی خاطره که بین آجرکهای سرد و نمور نهفته است.
پ.ن: تصویر اثری از خانم ساجده ستاری
تولید شده در رویداد «جنگل بارانی»
الهام هاتف
پنجشنبه | ۸ آذر ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran