یکشنبه, 21 اردیبهشت,1404

نگاه عاشقانه

تاریخ ارسال : سه شنبه, 15 آبان,1403 نویسنده : مژگان رضایی کردکوی
نگاه عاشقانه

بعد فرستادن دخترم به مدرسه از شدت گلو درد دارو مصرف کردم که بخوابم.

طبق روال همیشگی صدای تماس گوشی‌ام را قطع کردم.

وقتی بیدار شدم نیمی از صبح گذشته بود. ترجیح دادم از فضای مجازی ادامه روز را شروع نکنم اما چند تماس دوستم را نمی‌توانستم بی‌خیال شوم؛ با او تماس گرفتم؛ صدای دو رگه خواب و سرما خوردگی‌ام را که شنید گفت: خوابیدی؟! سردار مازندرانی شهید شده...

گفتم: برو شوخی نکن حال ندارم.

گفت: جدی می‌گم حمید مازندرانی دچار سانحه شده...

گفتم: خوش به سعادتش، مزد مجاهدت همیشگی‌ش رو گرفت.

دوستم کارش را گفت و قطع کردیم.

نشد نروم فضای مجازی؛ از خبرگزاری بسیج در ایتا شروع کردم و وقتی مطمئن شدم به همسر و خواهر زاده‌اش پیام تبریک و تسلیتم را فرستادم.

یاد همسرش افتادم. آخرین‌بار در مراسم یادواره شهدای غرب کشور در مصلی دیده بودمش. نزدیکی مادرم نشسته بود و وقتی می‌رفتم به بچه‌ها سر بزنم می‌دیدمش.

یکی از این بارهایی که رفتم آن سمت دیدم خیلی خاص دارد جایگاه را نگاه می‌کند. با شوخی بهش گفتم: یه جوری اون جلو رو نگاه می‌کنی که انگار همسر جان آنجاست. با ذوق گفت آره دیگه. 

زاویه ایستادنم خوب نبود جا به جا شدم و سردار را دیدم که ایستاده بودند و در حال تقدیم هدیه.

باز با خنده گفتم خواهر اینجور تو نگاش می‌کنی تموم شد...

باز یه نگاه عاشقانه به همسرش انداخت و گفت اونقدر که نیست و در ماموریته وقتایی که هست دلم می‌خواد از فرصت استفاده کنم و ببینمش.

و امروز یاد این خاطره و نگاه همسرش برایم زنده شد. راحت بخواب سردار، سال‌ها در جبهه جنگ و بعدها در سیستان بودی و حال مزد زحماتت را گرفتی.


مژگان رضائی

دوشنبه | ۱۴ آبان ۱۴۰۳ | استان گلستان- شهرکردکوی


برچسب ها :