نگاهش نافذ بود. گویی آینهای از غرور بیکران در دل داشت. برقی از ایمان در آن میدرخشید، برقی که نشان از اصالتی ریشهدار داشت. در دستانش، تصویر شهیدی بود؛ شهید حاجزاده، از سرافرازان جنگ تحمیلی با اسرائیل. پرسیدم: با شهید نسبتی دارید؟ لبخندی زد، تلخ و شیرین، و گفت: نه. اما این شهید، فرزند وطن است. چه فرقی میکند با من نسبت داشته باشد یا نه؟ ما همه به این سرداران دلاورمان افتخار میکنیم و دوستشان داریم.
نفسهایش را در سینه حبس کرد و ادامه داد: نمیخواهند ما قوی باشیم. میدانند که انرژی هستهای ما، برای درمان دردمندان است، برای نجات جان بیماران. صدایش بغض داشت: خواهرزادهام سرطان دارد؛ هفتهای چند بار باید تحت درمان هستهای قرار گیرد. اگر این علم را نداشته باشیم، وای بر بیمارانمان!
با چشمان اشکآلود و در عین حال غرورآفرین، پرسیدم: فکر میکردید ایران روزی اینقدر قوی و قدرتمند شود؟ نگاهی به من انداخت، نگاهی که پر از ایمان و یقین بود: بله! ما از نظر نظامی همیشه قوی بودیم و هستیم. از همان روزهای جنگ، ذرهای نترسیدیم؛ چون به قدرت نیروهای نظامی و دانشمندانمان ایمان داشتیم. ما فرزندان این خاکیم و اجازه نمیدهیم که کسی به ما زور بگوید.
سکوتی کوتاه فضا را پر کرد. سپس با صدایی محکم و پر از ارادهای که از عمق جانش برمیخاست، گفت: اگر دوباره جنگی شود، هر چه حسین داریم، فدای نابودی اسرائیل و آمریکا میکنیم. کلماتش پتکی بود بر دل دشمنان، نویدی بود برای دوستان، و حماسهای ابدی در تاریخ غیرت این سرزمین.
مریم جعفری
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار