شنبه, 20 اردیبهشت,1404

هدیه بزرگانه

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 23 آبان,1403 نویسنده : مهدیه مهدی‌پور یزد
هدیه بزرگانه

توی آغاز نوجوانی باشی و کله‌ات پر از آرزوهای کوچک و بزرگ.

یک‌روز مادرت تو را قاطی زنانگی‌های خودش کند. وسط جابه‌جا کردن وسایلی که همیشه دوست داشتی تویش سرک بکشی، یک انگشتر نگین‌دار بگیرد جلوی صورتت و بگوید: «اینو گذاشتم برای تو. خیلی دوسش دارم، اما وقتی بزرگ شدی بهت می‌دمش.»

خدا می‌داند چه به دلت می‌گذرد و چقدر رویا می‌بافی. حتما دلت می‌خواهد فلک دور بگیرد و زودتر بزرگ شوی.

اما، چیزی نگذشته، یک اتفاق دل تو و مادرت را با هم بلرزاند.

می‌دانید!

فاطمه انگشتری را برای کمک به لبنان آورده بود مدرسه، که هنوز به دستش گشاد بود. با اینکه مال خودش بود، یکبار هم نشد بپوشدش...


مهدیه مهدی‌پور

eitaa.com/vaeragh

چهارشنبه | ۹ آبان ۱۴۰۳ | #یزد


برچسب ها :