صدای پیج کردن از راهرو میشنید: "دکتر رحیمی به بخش اورژانس. دکتر رحیمی..."
نگاهی به رنگِ پریدهی صورت معصومه انداخت و قطرههای سِرمی که آهسته میچکید مثل تمام خاطراتی که بعد از هربار سقط بچههایش در ذهنش تداعی میشد. اشک پشت اشک ریخته و کجاها که نرفته بود؟ معصومه روی تخت تکانی خورد. همان وقت کسی از بیرون اتاق گفت: "خدام رضوی اومدن."
دلش میخواست به استقبال آنها برود اما با نگاه به صورت بیحال دخترک منصرف شد. با صدای یالله و همهمه به خود آمد. باورش نمیشد که باز آقا دستگیرش شده بود. خدام به ترتیب وارد اتاق شدند. از دیدن پرچم متبرک در دست یکی از خادمین، بیمقدمه گفت: "هربار که باردار میشدم و بچهم نمیموند کارم گریه و زاری بود. با شوهرم رفتیم مشهد. درد و دلهام رو به آقا گفتم و برگشتم. چند روز بعد از سفر یه شب خواب دیدم شخصی که برام معلوم بود امام رضا (ع) هست بهم گفت تو باردار میشی و فرزندت دختر. اسمش رو معصومه بذار. از خواب پریدم. شوهرم رو بیدار کردم و تند تند خوابم رو براش تعریف کردم. هر دو امیدوار شدیم به عنایت آقا. چندماه بعد باردار شدم. از خونه تا سونوگرافی زیر لبم صلوات بود هدیه از طرف امام رضا (ع) به محضر رسول الله (ص). روی تخت اتاق پزشک دراز کشیدم. دکتر کارش رو شروع کرد و خیلی زود بهم گفت بچهتون دخترِ! لبخند روی لبهام نشست و به خودم گفتم آقا از قبل بهم گفته بود و این دختر هدیهی امام رضا (ع)."
خدام برای سلامتی دخترش معصومه دعا کردند. کمی بعد اتاق خالی شده بود اما توی دست او پر بود از هدیهی رضوی.
زهرا شنبهزادهسَرخائی
سهشنبه | ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان جزیره #قشم بیمارستان پیامبر اعظم (ص)