گفت: «ممنون که بینی اسرائیل رو به خاک مالیدین»
خندیدم و گفتم من که کاری نکردم باید از شهید حاجیزاده و شهید تهرانی مقدم تشکر کنید. از رهبر. از شهدای سپاه و ارتش.
بعد از جنگ دوستان زیادی از من تشکر کردند. نه اینکه بخواهند از من تشکر کنند. به کسی جز من دسترسی نداشتند. فکر میکردند اگر از من تشکر کنند یعنی از ایران تشکر کردهاند. حتى از فلسطين، عراق.
زینب دوست لبنانیام میگفت موشکها که به آسمان لبنان میرسید هر شب سعدة الموسوي مادر شهید عدنان مهدی به زحمت از پلهها بالا میآمد و نفس نفس زنان خودش را به بالای پشت بام میرساند. میگفت حاجة سعدة مادر شهید برای هر موشک یک اسم گذاشته بود. هر موشکی که میآمد با صدای بلند داد میزد برو به اسم پسرم عدنان. برو به اسم مهدی. موشک بعدی به اسم شوهر شهیدش. بعدی به اسم برادر شهیدش. بعدی به اسم پسر برادر شوهرش. بعدی خواهر زادهاش. برادرزادهاش. میگفت موشکها که از بالای روستای ما يعنی روستای نبي شيت میگذشت دیگر اسمش خیبر شکن و سجیل و بالستیک و این اسمها نبود. یک بار میشد موشک علی. یک بار حسن. یک بار باقر. یک بار محمد.
من نمیدانم در نقطه آغاز چه اسمی برایشان گذاشته بودند. شاید به اسم شهید حاجیزاده. شاید تهرانیمقدم. نمیدانم. اما خوب میدانم تا این موشکها بخواهد به قلب تلآویو برسد مدام اسمش عوض شده است. یک بار علی... یک بار حسن...
و من با خودم فکر میکردم کدام گنبد آهنین و کدام تات و سامانه پدافندی میتواند جلوی موشکی را بگیرد که تا به مقصد برسد نام هزاران شهید پشت آن ایستاده است...
رقیه کریمی
eitaa.com/revayatelobnan1403
سهشنبه | ۱۷ تیر ۱۴۰۴ | #همدان