شنبه, 20 اردیبهشت,1404

هرگز نخواهم بخشید کسانی را که دیدند، شنیدند، مشاهده کردند و سکوت کردند...

تاریخ ارسال : شنبه, 13 بهمن,1403 نویسنده : شمس عاشور غزه
هرگز نخواهم بخشید کسانی را که دیدند، شنیدند، مشاهده کردند و سکوت کردند...

زندگی من قبل از جنگ در نوار غزه زیبا بود، تا اینکه این جنگ لعنتی آمد و همه چیز تغییر کرد. 

در سه روز اول جنگ در خانه‌مان ماندیم، با وجود سختی و خطرات و حلقه‌های آتشین که حتی یک ساعت هم متوقف نمی‌شد. اما پس از آن، مجبور شدیم خانه‌مان را ترک کرده و به خانه عموی بزرگم پناه ببریم؛ جایی که شرایطش نه بهتر بود و نه امن‌تر. چراکه بمباران شدید لحظه‌ای متوقف نمی‌شد و بمب‌های گاز همچون باران بر سرمان می‌ریخت و باعث حساسیت تنفسی در همه ما شده بود. همراه ما، پدرم که بیمار قلبی بود، زن‌عموی دیابتی‌ام و بچه‌های کوچک برادرم هم بودند.

روزهای سخت و طاقت‌فرسایی بود و حملات هوایی بسیار شدید بودند. شاهد صحنه‌ها و لحظاتی بودم که حتی در ترسناک‌ترین فیلم‌ها تصورش را هم نمی‌کردم.

یکی از این لحظات، سحرگاه روزی بود که خواب بودیم و ناگهان با صدای انفجار نزدیکی از خواب پریدیم و دیدیم تکه‌های ترکش به اطراف پرتاب می‌شود. کنار پنجره خانه ایستادیم تا محل ضربه را پیدا کنیم؛ حمله روی زمینی نزدیک ما بود. مردمی که از زیر آوار خانه‌ها بیرون آمده بودند، در وسط خیابان مورد هدف موشک دیگری قرار گرفتند. با چشمان خود دیدم که یکی از آنها آخرین نفس‌هایش را می‌کشید.

در حادثه‌ای دیگر، همراه خانواده نشسته بودیم و درباره جنگ و شرایط سخت صحبت می‌کردیم که ناگهان و بدون هشدار، مسجد همسایه ما بمباران شد و شیشه‌ها و سنگ‌ها روی سرمان ریخت!  

خوب به یاد دارم یکی از حملات هوایی که در مدرسه الفالوجا رخ داد، وقتی مردم نیمه‌شب از وحشیانه‌ترین بمباران‌ها فرار می‌کردند و به بیمارستان کمال عدوان پناه می‌بردند. آنها از جلوی خانه‌مان می‌گذشتند، جیغ می‌زدند، می‌دویدند، با وحشت و ترس از شلیک توپخانه و حلقه‌های آتشین فرار می‌کردند. صدای یکی از آنها را شنیدم که در ساعات اولیه سحر، با صدایی خسته به پسرش می‌گفت: "احمد، مطمئنی که اسما همراهته؟"  

احمد: "آره، همراه منه."  

پدر: "خب، اسیل، آیه، محمود و مادرت چطور؟"

احمد: "آره، همشون اینجا هستن. بیا بابا زودتر، قبل از اینکه بلایی سرت بیاد."

آیا می‌توانید این وحشت را در این ساعت‌های سرد و دیرهنگام شب تصور کنید؟

قطعاً نمی‌توانید.

این فقط یک درصد از صحنه‌هایی است که از این جنایت صهیونیستی شاهد بودم. تصاویر و لحظات بسیاری در ذهنم باقی مانده که هرگز از خاطرم پاک نخواهد شد.

وقتی کنار پنجره می‌نشستم، می‌دیدم که مردم در آمبولانس‌ها، ماشین‌های شخصی یا حتی ارابه‌هایی که حیوانات می‌کشیدند، به بیمارستان‌های کمال عدوان و اندونزی می‌رفتند. این وسایل پر از خون بود. در این ماشین‌ها دست‌ها یا پاهای قطع‌شده را می‌دیدم، تکه‌تکه شدن اجساد مردم را با چشمان خودم مشاهده کردم. مصیبت‌های بسیاری را دیدم که هیچ عقلی توان درک آن را ندارد و هیچ قلبی تاب تحمل آن را.

این بخشی از چیزهایی است که من، دختری ۱۴ ساله، دیده‌ام. نه، بهتر بگویم، دختری که خزان ۱۴ سالگی‌اش را تجربه کرده است؛ خزانی که برگ‌های کودکی‌اش را ریخت. نمی‌دانم آیا دوباره شکوفه خواهد زد یا نه.

به جهانیان کر و لال، به جهانی که عذاب‌ها و مصیبت‌های ما را می‌بیند و سکوت می‌کند، می‌گویم:  

من شمس هستم. هرگز نخواهم بخشید و نخواهم گذشت از کسانی که دیدند، شنیدند و سکوت کردند.

ما پروژه‌ای از شهدا هستیم و در روز قیامت، به اراده خدا، شما را ملاقات خواهیم کرد و نخواهیم بخشید.


شمس عاشور

بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه

قصهٔ غزه

gazastory.com/blogs/63

ترجمه: علی مینای


برچسب ها :