سه شنبه, 10 تیر,1404

همدرد

تاریخ ارسال : سه شنبه, 24 مهر,1403 نویسنده : فاطمه سادات سیدرضایی کرمان
همدرد

با آهی که از نهادش بلند شد، دستی به سر قنداقه‌هایی که زیر موشک جا خوش کرده بودند کشید. 

کمی قدش را خم کرد تا غربتشان را با بوسه‌ای تسلا دهد اما انگار پشیمان شد. 

آرام پشت سرش قرارگرفتم.

امضایش تمام شده بود و در دریای دل نوشته‌های طومار غرق بود. 

همینکه سرش را بالا گرفت چهره به چهره شدیم. 

خطوطی که روی صورتش نشسته بود کار محک زدن سن و سالش را سخت‌تر می‌کرد. 

دنبال کلمه‌ای بودم تا درباره تراکت تحریم کالاهای اسرائیلی بگویم که؛ دستانش را با چادرش بالا آورد، اشک‌هایی که با چاشنی سوز سینه، بر روی گونه‌های ماتم زده‌اش نقش بسته بود را پاک کرد. خیالش که از مرتب بودن روسری مشکی‌اش راحت شد.

نگاهش را به من دوخت و بغچه دلش را این گونه باز کرد:

 «خانم درد از دست دادن بچه رو من می‌فهمم، 

درد توپ و موشک و تیر رو من می‌فهمم 

درد مریضی و آوارگی رو من می‌فهمم 

خدا لعنتت کنه اسرائیل که هرجا شرِّ وظلمِ همون جایی...

خدا از رو زمین نیست و نابودت کنه...

منم که می‌فهمم مادرای فلسطینی و لبنانی چی می‌کشن

خانم دوتا پسرامو توی جنگ دادم رفت

همین اسرائیل و آمریکا باعثشن

یه دخترمم کرونا ازم گرفت

باعث و بانی اینم همین‌هاین

خدا ریشه‌شون بخشکونه

چقدر اشک بریزم 

چقدر دعا کنم 

تا حالا بچّا خودم حالا هم میبا درد غم بقیه مردم بخورم

ای خدا کی نابود می‌شه» 

تراکت توی دستم ماند و آن مادر دیگر مجالی برای حرف زدن نداد و رفت. 

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند...

پ.ن: امضای طومار حمایت از جبهه مقاومت


فاطمه سادات سیدرضایی

یک‌شنبه | ۲۲ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان

 


برچسب ها :