خانوادهٔ مذهبی که تعصّب انقلابی داشته باشند نبودند، معمولی بودند و اعتقادات خاص خودشان را داشتند. فقط مادرِ این خانواده طرفدار جدّی رهبر انقلاب بود؛ بقیهٔ اعضا کم و بیش، یا بیتفاوت بودند.
چند وقت قبل که به منزل آنها میرفتم میگفتند: اسرائیل، کسی جلودارش نیست و هر کاری هم که دلش بخواهد انجام میدهد، الان هم چرا لبنان به اسرائیل حمله کرد، با این کارش باعث میشود که اسرائیل به آنجا حمله کند و یک غزّهٔ دیگری را تکرار کند گ.
دیدگاه فکری آنها این بود که نباید با اسرائیل در افتاد و ...
در خانوادهشان حتی مادرِ این خانواده، متّفق القول بودند که هم حملهٔ حماس و حملهٔ حزبالله به اسرائیل از اساس اشتباه است و تاوانش این نسل کشیها و خرابههای بوجود آمده است.
چند بار که به عنوان مهمان به منزل آنها میرفتم سعی میکردم تبیین کنم که اسرائیل عددی مقابل ایران نیست، آنها میگفتند تو بسیجی هستی و طبیعی است از انقلاب دفاع کنی ولی در حقیقت کسی قدرت مقابله با اسرائیل را ندارد، حرفهای آنها بخاطر این بود که شبکههای ماهوارهای که ضد ایران و جریان مقاومت بود را همیشه در طول روز دنبال میکردند که تاثیر بر ذهن و فکر آنها گذاشته بود.
حرف زدنهای من مثل "آب در هاون کوبیدن" تاثیر خاصی نداشت.
تصمیم گرفتم بحث نکنم.
تا اینکه یکروز برای صلهٔ رحم باز به منزلشان رفته بودم. با وارد شدن، دیدم مادرشان در حال اشک ریختن است و به تلویزیون که شبکهٔ ماهوارهای از آن پخش میشد. خیره شده بود و میگفت سید حسن را کشتن،
هر چه به او گفتم که هنوز خبر رسمی تأیید نکرده، گفت نه اسرائیلیها میگن سید حسن را کشتیم،
گفتم این شبکهها ضد محور مقاومت هستند، طبیعی است که برای جنگ روانی این خبر را نشر دادند،.
گفت انشاءالله که دروغ باشد ولی میدانم اسرائیلیها حتما این کار را کردند که علنی اعلام کردند
همچنان اشکهایش بر گونههایش سرازیر میشد و نفرین اسرائیل میکرد.
برای من جالب بود، منی که طرفدار انقلاب و رهبری و جریان مقاومت هستم هر چند جلوی بغض و گریهٔ خود را گرفته بودم ولی آن خانم در جمع بدون یک لحظه خجالت کشیدن اشک میریخت.
بعد از اعلام رسمی شهادت هم بچهها و همسرش گفتند حیف سید حسن شهید شد، دلمان برای سخنرانیهای طوفانیاش میسوزد، زود رفت و احساس تأسف میکردند.
با دیدن این صحنهها، فهمیدم سید حسن و جریان مقاومت و رهبر انقلاب هم حداقل گوشهای در اعماق قلب همه است، هر چند کم یا...،
"روحش شاد سید مقاومت"
مجید بوری
شنبه | ۴ اسفند ۱۴۰۳ | #خوزستان #آبادان