خداراشکر خانهمان در مسیر اجتماعات است. صبح درخانه را که باز میکنم؛ مردم را میبینم که آرام آرام به سمت میدان انقلاب میروند مثل همیشه کوچک و بزرگ پیروجوان مذهبی و غیرمذهبی آمدهاند. مثل همیشه جمعیت پر است از کودک شیرخواره کالسکهسوار و نوجوان. میان خیل جمعیت قدم میزنم؛ بازهم مردم! مردم صبور و پایکار. همه مشکی به تن کردهاند. هوا گرم است و هرچه آفتاب بالاتر میآید گرمتر هم میشود. قدم به قدم گروههایی که نمیدانم بگویم فرهنگی هستند، مستقل هستند یا مربوط به ارگانی خاص، بین مردم پرچم ایران و پوستر شهدا پخش میکنند.
من تقریبا همه راهپیماییها را بودهام اما اینبار تعداد پرچمها بخصوص پرچم ایران خیلی بیشتر شده است. تقریبا همه پرچم ایران بهدست گرفتهاند. درستش هم این است این مردم برای "ایران" آمدهاند. تعداد پوسترهای شهدا آنقدر زیادند که برخی بیش از یک پوستر در دست میگیرند. هوا گرم است برخی موکبها آب و شربت پخش میکنند؛ مهپاش بزرگی در همان نزدیکی درحال خنک کردن مردم است. چقدر امروز هوا هوای اربعینی است!
راستی، از وقتی راه افتادهام بیآنکه از قبل به ذهنم رسیده باشد سوالی در سرم چرخ میخورد: این مردم مشکی پوشِ پرچم به دست عصبانی هستند یا ناراحت؟
میگویند پیکرها میدان انقلاب هستند، قدم تند میکنم تا به ماشین پیکرها برسم ، سخت است ، جمعیت لحظه به لحظه بیشتر و فشار بالا میرود . جلوی ماشین پیکرها دو علم بزرگ دیدم . یادجمله حضرت آقا افتادم که فرموده بودند "من زیر بیرق حضرت عباس هستم"
به هر زحمتی خودم را به ماشین شهدا میرسانم. آخ! اینجایش را فراموش کرده بودم... مردم برای مردان ایستاده کنار تابوتها چفیه و پارچه میاندازند تا برایشان متبرک کنند. چقدر غبطه خوردم! هیچ چیزی برای انداختن و متبرک کردن نیاورده بودم. خودم بودم و گوشی توی دستم که برای این کار گزینه مناسبی نبود!
هرچه منتظر میایستم خبری از حرکت ماشین نمیشود. فشار جمعیت زیاد است و مسیر خانمها و آقایون جدا نشده و بعضیها رعایت نمیکنند. حس میکنم اگر از جمعیت فشرده بیرون بیایم میدان دید وسیعتری خواهم داشت. بسمالله میگویم و مسیر را برمیگردم. وقتی کمی فاصله میگیرم میبینم که علم جلوی ماشین پیکرها شروع به حرکت کردهاست. یک گوشهای برای خودم پیدا میکنم و میایستم؛ مرد میانسالی مقابلم قرار گرفته و یک پوستر در دست دارد. های های گریه میکند و مدام عکس رو میبوسد و به خودش میچسباند. با تعجب نگاهش میکنم. انگار که رد پرسش را در چشمانم خوانده باشد رو میکند به من و میگوید: من برادر شهید هستم! و دوباره میزند زیر گریه. پوستر را به سمت خودش گرفته و نمیتوانم تشخیص دهم که عکس چه عکسی بر روی پوستر نقش بسته و این مرد برادر کدام شهید است و اصلا اینجا میان خیل جمعیت چه میکند؟ میگوید من هم بردارم شهید شده است وقتی شهید شد روی پای خودم افتاد، اینها هم برادران من هستند انگار دوباره بردارم خودم رفته است؛ خیلی ناراحتم...
متوجه میشوم که بردارش از شهدای دفاع مقدس است؛ اما داغ بردارد داغ است؛ خونی و غیرخونی هم ندارد. این چشمهای به اشک نشسته و این دستهای مشت گره کرده و این حضور به خوبی ثابت میکند: "همه ما خانواده شهید هستیم" همانطور که آن بزرگمرد گفته بود: "ما ملت شهادتیم، ما ملت امامحسینیم" و چه خوب امروز به چشم خویش دیدیم تجلی «ملت شهادت بودن» و «ملت امام حسین بودن» را...
هانیه قرهقانلو
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار