برایش پیام فرستادم
گفتم: «پیامای قبلی نخوندی؟»
گفت: «از درد پام هنوز وقت نکردم برم پیام بخونم»
گفتم: «مگه اومده بودی راهپیمایی؟»
خندید گفت: «میتونستم نیام؟»
گفتم: «آخه با این حالت؟ چطوری این همه راه پیاده اومدی؟»
گفت: بعدِ پیام آقا، مگه میتونستم بنشینم خونه؟ بی قرارم کرده بود باید میاومدم.
دیروز وقت نشستن نبود.
آقا لازم دیدن همه تنفرمونُ از اسرائیل دقیقا در همین ساعت به میدون بیاریم.
یه صندلی همراه خودم برداشتم، هر چند قدم یه بار مینشستم، دوباره ادامه میدادم.»
سارا رحیمی
شنبه | ۹ فروردین ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد
راویراه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah