شنبه, 20 اردیبهشت,1404

هوای پاییز

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 30 آبان,1403 نویسنده : طیبه روستا
هوای پاییز

روزهای عجیبی می‌گذرانیم. گمانم این حسِ همه‌ی آدم‌های دنیا باشد. چه آن‌ها که با جریان پرشتاب این روزها همراهند، چه آن‌ها که از لجاجتشان تلاش می‌کنند برعکس شنا کنند. چه آن عده‌ای که بلاتکلیفند و به نظر خودشان بی‌خیال دو طرف شده‌اند و نمی‌دانند آخرش یکی دستشان را می‌گیرد و یک‌وری می‌برد. چه آن قومی که تلاش می‌کنند سدِ راه این رود خروشان باشند. همه‌ی ما در انتظار سرنوشتیم. 

این روزها غصه دارم که برای این راه هیچ کاری نکرده‌ام.

از صبح که چشم باز می‌کنم مدام دنبال نسبتم با جبهه مقاومت می‌گردم. پای اجاق گاز از بچه‌های غزه و لبنان عذرخواهی می‌کنم. غذای هر روزمان نذر شهدای مقاومت است. هر جمله‌ای که می‌نویسم فاصله‌اش را با این مسیر می‌سنجم. کتاب‌هایی که می‌خوانم، فیلم‌هایی که می‌بینم... 

پای شستن ظرف‌ها به زن لبنانی فکر می‌کنم و آشپزخانه‌ای که دیگر نیست. وقتی به دوستم فکر می‌کنم که خانه و همسر و دخترها را گذاشته و رفته تا روایت مقاومت را قلم بزند و به جان‌های خواب و تبدار ما بچکاند، بغضم می‌گیرد. می‌گویم بغض، بخوانید گریه‌های ناتمام. همسرش را که می‌بینم، دل بزرگش را تحسین می‌کنم.

به چهره‌ی شهدا که نگاه می‌کنم، پشت چشم‌هایشان خودم را می‌بینم و بچه‌هایم را. 

این روزها هوای پاییزم...

خوشحال از پیروزی نزدیک، غمگین از دست‌هایی خالی...

کجای این پازل ایستاده‌ام؟ نسبتم با جبهه‌ی مقاومت چیست؟

کاش دستی بیاید و بیدارم کند.


طیبه روستا

چهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز


برچسب ها :