تازه خوابم برده بود با صدای مهیب از خواب پریدم. همسرم داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد، نگذاشت صدایم دربیاید و گفت: «هیسسسس بچهها بیدار نشن»
واقعا بچههایی که بهزور خوابیدند، بیدار شدنشان برابر با حمله اسرائیل نباشه کمتر نیست.
از پنجره بیرون را نگاه کردم. همسایه گفت: «کمی بیا پائین دخترم.»
همه به هم میگفتند؛ پس مردم غزه و لبنان چی کشیدند؟!
یک نفر با افتخار گفت: «بابا اسرائیل اندازه گیلان ماست. ما روزی چند تا بدتر از این به اونها میزنیم. والا پیاده نظام هم بفرستن ما را میتونیم نابودشون کنیم.»
خانمی گفت: «بابا نترسید چهارشنبهسوری تو کوچهی ما که شرایط بدتره»
آقای جوانی رد شد از کنار همین خانم و گفت: «خانم فلانی تی کولوش رو ناوردی (کاه نیاوردی) آتش بزنیم؟ چهارشنبهسوریهها»
خانمی با خنده گفت: «نانستم که چهارشنبهسوری زود شروع ببُسته (نمیدونستم که چهارشنبهسوری زود شروع شده).»
روایتی از انفجار شهرک صنعتی سفیدرود رشت
امکلثوم فتحی
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
ble.ir/pas_az_baran