سه شنبه, 17 تیر,1404

وقتِ پیکاره!

تاریخ ارسال : سه شنبه, 17 تیر,1404 نویسنده : مائده اصغری مشهد
وقتِ پیکاره!

دنبالِ کاری بودم برای کمک‌رسانی در جنگ. می‌دانستم مثل دفاعِ مقدس نیست بروی خط مقدم. هفتهٔ اول به نوشتن در فضایِ مجازی بسنده کردم‌. گروه‌های مختلفی را دنبال می‌کردم و گشت و گذار برای پیدا کردنِ کار مفید سخت بود. پیامی به چشمم خورد: «کلاس امداد و نجات جهادِ سازندگی» رفتم داخل سایت و ثبت نام کردم. هفتهٔ دوم جنگ تماس گرفتند برای مصاحبه. دل تو دلم نبود برای رفتن. با خودم گفتم: «منم می‌تونم تاثیرگذار باشم؟ تا چقدر و چه حد؟»

از فاصله خانه تا جهادِ سازندگی به فکر فرو رفتم. 

- تو می‌تونی! نترس... از چی می‌ترسی؟ یه عُمرِ تو فکرت سودای شهادت داشتی! حالا وقتشه! 


در ذهنم شعرِ حسین طاهری که می‌گفت: «وقتِ پیکاره، وقتشه مهدی ذوالفقار رو برداره... ای یهودی‌ها کارتون زاره! منتقم برسه زنده تون نمی‌ذاره!...» از ماشین پیاده شدم و به دور و برم نگاه کردم. به یادِ زمانِ دفاع مقدس که مردمِ عادی می‌آمدند و برای مبارزه ثبت‌نام می‌کردند، واردِ سالن مصاحبه شدم. اتاق برادران را رد کردم و رسیدم محلِ مصاحبهٔ خواهران. 

سلام کوتاهی کردم. مسئول مصاحبه در حالِ مصاحبه گرفتن بود. با دقت به سوالات‌ش گوش دادم.

- خانم... شما شرایطِ حضور در خارج از مشهدو دارین؟ اعزام به شهرای دیگه چطور؟


پنج زن بودیم و هر کدام سن و سال مختلفی. یکی خانه‌دار بود و دیگری دانشجو. همسری یکی‌ اجازه می‌داد هر زمان برود اما دیگری نه!

نشستم تا نوبت‌ام شود. 

- اگه از خون می‌ترسین یا مشکلی دارین حتما بگین! چون ممکنه هر جایی اعزام بشین.


خوشحال بودم اما می‌توانستم بپذیرم هر زمانی اعزام شوم؟ با خون کنار می‌آمدم؟

خداراشکر رشته‌ٔ دانشگاهی‌ام مرتبط بود و اگر نه چگونه خودم را محک می‌زدم مشکلی با خون ندارم؟

خانمِ کنار دستی‌ام گفت: «آتش‌نشانِ افتخاری بودمو کارتشو دارم. کارهای دیگه‌ تو امداد انجام دادم.» چشمانش را ندیدم، اما صلابتش دیدنی بود!

خانمِ دیگری که با خواهرش آمده بود، گفت: «من خونه‌دارمو شوهرم اجازه نمی‌ده غیر مشهد جایِ دیگه برم! فقط خود مشهد و اطرافش رو می‌تونم!»

افتخار می‌کردم به زنانِ کشورم. چه فعالیت‌های اجتماعی داشتند!

 نوبت به من رسید. 

- چه توانایی دارین؟

- نویسنده‌ام و معلم ریاضی بچه‌ها بودم! 

- اگه با دانش آموزا در ارتباطین این شماره من، کلاسِ امداد و نجات می‌گذاریم براشون! دوست داشتن اونا هم بیان کمک برای جهاد.


شماره را گرفتم و آمدم بیرون. حسِ رزمنده‌ای داشتم که برای اعزام دفاع مقدس ثبت نام کرده است. خوشحال بودم که می‌توانم با یادگیری امداد موثر باشم در وضعیتِ کشورم.


مائده اصغری

ble.ir/gomnamradio

دوشنبه | ۲ تیر ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد

 

برچسب ها :