دوشنبه, 30 تیر,1404

پرچم بالاست!

تاریخ ارسال : شنبه, 28 تیر,1404 نویسنده : مهدیه باقری بوشهر
پرچم بالاست!

در پراید را نبسته‌ایم که راننده‌ی اسنپ می‌گوید: «امروز هی مسافر بردم نمازجمعه و هی‌ گفتم: راهو بستن. فقط تا میدون می‌رسونمتون. جلوتر نمی‌تونم برما.» مهدی می‌گوید: «اشکالی ندارد. همان‌جا پیاده می‌شویم.» سرش را می‌کند توی گوشی تا کرایه را پرداخت کند. محمد‌امین مجبور می‌شود، سه‌‌بار محکم‌تر از قبل در را ببندد تا راننده رضایت بدهد که: «الان بسته شد.»


دست‌های خالی محمدامین، یعنی این که باز هم یادش رفته، پرچم‌ها را بیاورد. باز هم باید با دست خالی شعار بدهم. حیف شد، سوژه‌‌ای قشنگ برای دوربین‌ها بود. دستی که سه تا پرچم ایران، حزب‌الله و فلسطین را با هم بالا می‌برد. تا همراه با طنین شعارها، تاب بخورد و نماد مقاومت را به رخ بکشد.


پیاده می‌شویم. اطراف میدان قدس پر از ماشین‌های پارک شده است. نیروهای امنیتی، پلیس، امداد و خودروهایشان همه‌جا هستند. حس جنگ، امنیت و اقتدار با هم به جانم می‌نشیند. تندتر می‌روم که از بازرسی رد شوم و خطبه‌ها را بشنوم. اما این صفی که تا بیرون درهای ورودی رسیده، یعنی باید دعا کنم به نماز برسم.


وانتی با پاتیل بزرگ آب و یخ، کنار پیاده‌رو می‌ایستد. راننده پیاده می‌شود. چند پرچم بزرگ ایران دارد. بلند می‌گوید: «خواهرا! باید اینا رو تو راهپیمایی دست بگیرید.» جمله‌‌اش تمام نشده، پرچم‌ها تمام می‌شود. سربازی در وانت را باز می‌کند، با پرچم ایران و پرچم‌های سبز و قرمز به دست می‌آید سمت جمعیت. سرعت می‌گیرم. از پشت یکی می‌گوید: من پرچم ایران می‌خوام. تندتر می‌روم. سریع پرچم ایران را برمی‌‌دارم. باقی را می‌دهم به پشت‌سری‌ها. صف آرام جلو می‌رود. تا راهیپمایی خیلی مانده. از همین‌جا پرچم را بلند می‌کنم. سرم را بلند می‌‌کنم که برافراشته شدن پرچم را ببینم. نگاهم ترمز می‌کند، روی پرچمی سبز. دست‌هایم «مطیع امر رهبریم» را به آسمان بلند کرده‌اند.


تا برسم به جایی برای نشستن. پرچم را برافراشته نگه‌می‌دارم. میزی پیدا می‌کنم. پرچم لوله شده را می‌گذارم رویش. بعد نماز، برش می‌دارم. بازش می‌‌کنم. روی دوشم می‌اندازم و می‌روم. هر چند قدم باید بایستم و سلام و احوال پرسی کنم. کسی از پشت پرچم را می‌گیرد. می‌ایستم و پشت سرم را نگاه می‌کنم. بانویی زیر لب ذکر می‌گوید. با دستانش پرچم را گرفته و می‌بوسد. چشم‌ها و گونه‌هایش را متبرک می‌کند. لبخند می‌زند. امیدوار و استوار می‌رود تا به جمعیت بپیوندد.


بیرون باد می‌آید. به دوستانم می‌گویم. انگار که فرشته‌ها هم آمده‌اند. بال می‌زنند که خیلی گرممان نشود. فریادهای مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل به آسمان می‌روند.‌ پرچم را بالاتر می‌گیرم. بال زدن فرشته‌ها نمی‌گذارد، پرچم سر‌به‌زیر بماند.‌ کنار پرچم ایرانِ سرافزار، «مطیع امر رهبریم» قد علم کرده و مقاومت را به‌رخ می‌کشند.


مهدیه باقری

جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #بوشهر

شناشیر؛ رسانه مرکز روایت استان بوشهر

ble.ir/shenashir_bu


برچسب ها :