یکشنبه, 21 اردیبهشت,1404

پلان اول

تاریخ ارسال : شنبه, 06 اردیبهشت,1404 نویسنده : زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی بندرعباس
پلان اول

کمی بعد از اذان ظهر بود که از دفتر ادبیات پایداری حوزه هنری بیرون آمدم. راننده اسنپ منتظر ایستاده بود. موج گرمای بیرون ساختمان آدم را مغز جوش می‌کرد. یعنی اردبیهشت زیبا را کجای دلم می‌گذاشتم با آن هوای گرم بندر! سوار شدم. راننده با خوشرویی سلام کرد و جواب شنید. دعای الهی عظم البلا از رادیو پخش می‌شد. زیر لب آرام هم‌خوانی کردم: "اِکفیانی فاِنَّکما کافیان. فانصُرانی... یا مولانا یا صاحب الزمان(عج) "

صدای کلیپ گوشی راننده روی اعصاب بود "زدن!خودم دیدم! نگاه کن موج انفجار پرتم کرده..."

یکباره راننده روی ترمز زد و بلند گفت: "اسکله شهیدرجایی رو زدن" 

حواسم کمی جمع حرف او شد. از توی آینه نگاهم کرد. فهمید باورم نشده که حرفش را تکرار کرد. گوشی را کمی بالا برد و کلیپ را نشان داد. مردی بلند می‌گفت: "فکر کنم موشک زدن. حتما کار اسرائیل..."

راننده دکمه مکث کلیپ را زد و خودش هم ساکت شد. 

حالا دعا به فراز آخر رسیده بود "العجل العجل العجل..."

به مقصد رسیده بودم. تشکر کردم اما حال هیچ‌کداممان سرجا نبود. در ماشین را باز کردم که گفت: "خدا کنه جنگ نشه."


ادامه دارد...


زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی

شنبه | ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ | حوالی ظهر | #هرمزگان #بندرعباس


برچسب ها :