بیشتر از یک ساعت بود که هواپیمای مدینه-رشت نشسته بود، اما هنوز خبری از مسافرهای ما نبود. نشسته بودم روی صندلی سفت و فلزی فرودگاه و گوشی را بالا و پایین میکردم.
خبر اول را جدی نگرفتم اما دو کانال معتبر که داشتم، نفسم را بند آوردند. حمله، آن هم توی تهران؟!
بهتم زد. همراهانم مشغول صحبت بودند. شاید در آن سالن، اولین نفر که در جریان قرار گرفت، من بودم. سکوت کردم و بیقرار اخبار را خواندم.
بعد از چند دقیقه مردی که ردیف جلو ایستاده بود خبر را به دختر لچک گذاشته و مرد کناریاش داد. منتظر بودم تحلیلهای صد من یه غاز بشنوم که این را گفت: «اونها تهران رو زدن، اینها هم باید تلآویو رو بزنن».
خیلی طول نکشید که همسر کت و شلوار پوشش آمد و با هم رفتند برای استقبال از زائرشان.
سیده نرجس سرمست
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایت گیلان
ble.ir/pas_az_baran