شب بود و حرم و امام رضایی که تا دلت بخواهد مهربان است و رفیق.
از بچگی تا خود مرگ، نه! خودشان قول بعد از مرگ را هم دادهاند.
امام رضا ما را دور خودش جمع کرده بود، حتی علا از لبنان را، خودش را از ضاحیه رسانده بود در صحن جمهوری، هم خودش را هم اهلش را، همسر و فرزندان و خواهران...
به واسطه رفاقت کنار بانوی لبنانی نشستم.
شاید بار اول بود یک دل درست، با خانمی اهل لبنان صحبت میکردم. فارسی بلد بود و همین باعث موانست بیشتر میشد.
بیمقدمه حرفهایمان رسید به حرفهای مگو، از آن مدل خودمانی و یا بهتر بگویم درون گفتمانی.
یعنی چقدر سختی میتواند شما را از پا در آورد؟
چقدر خودتان را مقاوم کردید؟
سوال چالش برانگیزی بود. سوالش من را به فکر فرو برد.
قبلاً هم خیلی فکر کردهبودم. درست در زمان جنگ بیروت، وقتی که همسر در نزدیکترین مکان به اسرائیل بود و من در قم در گوشه دنج عافیت اما پر از استرس و نگرانی.
نمیدانم چه جوری اما دلم میخواهد خودم را قوی کنم، این جسم لاکردار را، این روح سرکش را.
چه بخواهیم و چه نخواهیم وسط جنگیم.
از شهادت سید گفتیم و داغی که به دل نشست
از غصه و قصه تشییع گفتیم.
از لبنان دلخور بود، چرا پرواز مستقیم به ایران وجود ندارد.
از دولت لبنان شاکی بود.
میگفت روزهای سختی به ضاحیه رسید، حق هم داشت. با پوستم درک میکردم.
میگفت شما در عافیت هستید. کلی کلنجار رفت تا لفظ عافیت به یادش آمد.
سوال خوبی از من کرد. گفت شما میتوانید به خاطر اعتقاد، به خاطر دین از رفاه بگذرید؟
در میان این مکالمه، دخترش به ما اضافه میشود. دختری که عجیب فارسی حرف میزد، بدون لهجه. پذیرفتن این که او ایرانی نیست بسیار سخت بود.
خودش میگفت خاله من فارسی را از زبان مادریام بهتر بلدم. راست هم میگفت.
میگفت، در ایام جنگ در وسط موشکباران وقتی که بیرون از خانههایمان بودیم، فکری به ذهنم رسید که آموزش زبان فارسی را میان خانمها شروع کنم.
با اولین پست ۲۰۰۰ خانم شرکت کردند در کلاس، توقع نداشت که استقبال اینگونه پیش برود.
برای اثبات همت بانوان لبنانی به یادگیری زبان فارسی، خاطرهای تعریف کرد. میگفت در یکی از روزهای تدریس با خانمی روبرو شده بود که موشک اسرائیلی از بالای سرش رد میشد و همان لحظه داشت به فارسی در کلاس مکالمه میکرد و ناراحت بود که صدای موشک مانع پاسخ او شده. اصلا انگار رد شدن موشک از بالای سرش او را تکان ندادهبود، به پناهگاه نکشانده بود.
این شجاعت تنم را لرزاند.
به حال او قبطه خوردم. که من در سایه عافیت کشوری اسلامی نشستهام و دست روی دست گذاشته و فقط غر میزنم.
انسان را ارادهها میسازد. دلم برای ارادهام تنگ شده...
من عاشق ایرانم عاشق زبان فارسیام. اما وامدار آن مرامی هستم که کشورم را نمادی از مقاومت و ایستادگی کرد. با تمام نقضها، با همه مشکلات، اما چیزی داریم که جای دیگری در دنیا نیست. دومی ندارد. اگر قرار است ظهوری باشد، که قرار هم هست، یکی از مقدمات آرامش تمام جهان، از ایران من شروع شدهاست. من وامدار خمینیام چه بخواهم و چه نخواهم.
اگر امروز شیعیان مظلوم لبنان به ایرانم ارادتی دارند، سر سلسله ارادت به آل علی است.
فاطمه میریطایفهفرد
eitaa.com/del_gooye
شنبه | ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد