صداى نوحهخوانى حزين عربى ما را به آنور صحن حرم حضرت زينب كشاند. اولش گمانم براين بود كه كسى از روى عرض ارادت، مىخواند، كنجكاوىام گل كرد و به طرف صدا رفتم. زمانى كه رسيدم، قضيه متفاوت بود... جمعى از پارههاى تنمان جمعشان جمع بود.
از فاصلهی ۱ و نیم متری، جمعی از دختران جوان، جمع بر قاب عکسی دست میکشیدند و گاه در آغوش میکشیدند و به عربی به همدیگر تسلا میدادند. از بغل دستیها که پرسیدم صاحب عکس کیست؟ گفتند: حسین شور؛ أبوی بنات! من وین؟ من ضاحیه. قاب عکس را رساندند به دست خانمی که تکیه به دیوار زده بود. نسبتش را ندانستم! خودم را رساندم و اعظم الله أجورنا به او گفتم و اشک، امان نداد...
قاب عکس شهید را با اجازه از دستش گرفتم، تو گویی داغ عزیزی از خانوادهی خودمان را میچشیدم. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. بعد نماز دختری حدوداً ۱۹ ساله را دیدم، نام زیبایش آیه بود. مدت کمی از نامزدیاش با حسین نورالدین میگذشت. در گفتگوها متوجه شدم که از مجاهدین حزبالله بوده و اهل عدلون لبنان. و حالا دو روزی هست که شهید شده. زهرا مادرش، منیره و سهیلا زن عمویش را نیز دیدم. دو تا از برادرهایش از رزمندگان حزبالله بودند. شماره آیه و زهرا را گرفتم تا مفصلتر صحبت کنیم و مفصلتر از مقاومت زنانه و مجاهدانهشان بنویسم. اما نقطه اشتراک و ملجأ تمام عزیزان، حرم بیبی زینب شده بود و تو گویی برای استمرار مقاومت و مبارزهشان، به حرم ایشان پناه آورده بودند. آورده بودند تا تجدید عهد کنند...
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/ voice_of_oppresse_history
چهارشنبه | ۲ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق