چهار شنبه, 11 تیر,1404

چی نمی‌خواستیم، چی شد!

تاریخ ارسال : یکشنبه, 25 خرداد,1404 نویسنده : فاطمه صیادنژاد اهواز
چی نمی‌خواستیم، چی شد!

بعد از نماز جمعه، تجمع اعتراضی نسبت به شهادت تعدادی از سرداران و دانشمندان هسته‌ای و مردم عادی کشورمان به دست رژیم صهیونیستی در صبح همان روز، به راه بود.

توی گرمای ۵۰ درجه‌ی اهواز، مردم راست قامت ایستادند و به حرف‌های سخنران گوش دادند. بعد خشمشان را توی صدا و مشت‌هایشان ریختند و فریاد مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکایشان، گوش آسمان شهر را پر کرد. راهپیمایی تمام شد و راهی اتوبوس‌ها شدیم.

همه طاقتشان از گرما طاق شده بود. بعضی‌ها ولو شده بودند روی تکیه‌گاه صندلی. بعضی دست را تکیه کرده و سر روی صندلی جلویی گذاشته بودند. یکی از خانم‌ها از شدت گرما، گره روسری‌اش را قدری آزادتر کرده بود و سعی می‌کرد سرش را پایین‌تر نگه دارد که در تیررس نگاه آقایان نباشد.

همه منتظر حرکت اتوبوس بودند.

خدا را شکر اتوبوس از مدل‌های تازه خریداری شده بود و کولرش سالم.

اتوبوس راه افتاد و سکوت غریب ناشی از خستگی و احتمالاً ناراحتی، فضا را پر کرده بود.

از پنجره نگاهم به پرچم‌های رنگارنگ عید غدیر افتاد که خیابان‌ها را تزیین کرده بود. حسرت غریبی با نگاهم همراه شد. توی دلم گفتم: «چی می‌خواستیم چی شد؟ عجب جشنی شد امسال!»

توی افکار خودم بودم که صدای ذکر صلوات یکی از آقایان، به خود آوردم. یک آقای حدودا ۴۶-۴۷ ساله با پیرهن چهارخانه‌ی زرشکی_آبی مشغول خواندن بود.

چند صلوات که ازمان گرفت، شروع کرد به خواندن مدح مولی علی (علیه السلام). شعرهای زیبایی راجع به غدیر خواند که بینش صلوات می‌طلبید. گرما، ما را خسته کرده بود اما او، آن را توی صدایش ریخت و تحویلمان داد. حسابی به وجدمان آورد. آنقدر که در انتها، ذکر توسل به امیرالمومنین را همه با هم خواندیم!

بعد با چند دعای جاندار، تزریق روحیه‌اش را به انتها رساند.

موقع پیاده شدن عینک آفتابی‌اش را به چشم زد. خودم را بهش رساندم و پرسیدم: «ببخشید شما مداحید؟»

درحالیکه کفن سفیدش را تا می‌کرد گفت:

- نه من مهندسم! دیدم نزدیک عید غدیره و شیعه‌های مولی جمع، حیفه که تو سکوت بگذره


همچین مردم «نیست در جهانی» داریم ما!


فاطمه صیادنژاد

جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز



دانلود فایل چی نمی‌خواستیم،چی شد!


برچسب ها :